لابلای باران برگ های سرخ و زرد قدم میزند، در پاییز. بهترین دوست من.

مثل همیشه لحظه ها را بی قرار و پر شور می شمارد، حالا همراه با زیباترین بخش وجودش. تصورش میکنم وقتی به خردسالش نگاه میکند و می گوید " پسرم.". می بینمش که سطل رنگ را برداشته و رنگ می زند به زندگی. برای شب، خورشیدی می کشد. برای باران، ابری و برای گنجشکک اشی مشی، لبخندی. برای من بهترین دوست را.

در عمق این باغ پاییزی یک درخت پیر هست. محل به هم رسیدن تمام ریشه ها و شاخه ها. جایی برای آویزان کردن تجربه ها و چیدن آروزها. از هزار سال پیش، رویاهای آینده، گرداگرد این درخت همچو نسیمی می وزیدند و برگ های زندگی را می گرداندند. شبیه یک رویای هزار ساله، شبیه یک مراسم جادویی. طوفانی برپا از برگ های سرخ و زرد.  در آسمان یک ستاره به دنبال آروزهایش رفته بود.

درخت پیر بعد از هزار سال تصمیم گرفت یک روح نگهبان به او بدهد. یک وجود مراقب و مهربان. آنقدر که همه دنیایش را برای بهتر شدن پرستاری کند. درخت پیر می دانست که دنیا به او نیاز دارد.

برای همه مهربانی هایت، از جهان مهربانی برایت می خواهم. هر جای این دنیا که باشی ارزشمندترین و بهترین دوست منی. تولدت مبارک مهربان پاییزی.

 

درخت ,هزار ,پاییزی ,دوست ,بهترین دوست منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بانگ بیداری وطنیم ایران.آنا یوردوم آذربایجان cataleyao5snijgz site جامع مقالات ترازو بیا برا خرید مجله درمانی بلیط هواپیما freecomponents life time