نتایج جستجو برای عبارت :

سیب که اخر را خوردیم

بعد من اینقدر خسته بودم كه حد نداره، خواهرمم یه عالمه درس و كار داشت اما گفت بیا بریم بیرون یه طرفی !!! من داشتم می مردم از خستگی و اینقدر دلم تنهایی می خواست كه حد نداشت . اما روم نشد و حوصله ی تعارف هم نداشتمرفتیم كافه نادری تا پارك كردیم، بستن!!! بعد رفتیم شاندرمن اینقدر بستنی و موكا خورديم كه حالمون بد شد، بعدش قِل خورديم خونه مادربزرگه كه مادرمم و داییم و خانمشاونجا بودن، دو تا برش پیتزا خوردم و سبزی خوردن بعدشم مسواك و دوباره خانه ی پدری
در یکی از کانال های تلگرام نوشته امروز، روز جهانی چای است.برایم جالب بود. تا حالا نشنیده بودم. جالب تر اینکه ظهر بعد از کلاس مان، دوتایی در محوطه ی دانشکده نشستیم و چای خورديم. می‌خواهم اقرار کنم چای خوردن با تو، بی نهایت می چسبد. نه فقط چای خوردن، که هر عادت تکراری دیگری که با همراهی تو باشد، یک تنفس عمیق است!امروز کنار هم چند لقمه هم غذا خورديم. آه. کسی که همراهش غذا میخوری، هزار بار مهم تر است از غذایی که میخوری!بی نظیری.!
سلام هفته تون بخیر و نیکنامی انشالله احوالاتتون؟؟ عید شنبه تون مبارکا عید چی کارا کردید؟ عید غدیر رو باید مفصل برگزار کرد چون تا دوماه بعدش فقط عزاداری در پیش هست. من که جمعه بیشتر برام عید بود! چون حال و هوای عید رو داشتم:) شنبه از بس جمعه ذوق کرده بودم دیگه انرژیم افتاده بود. بستنی چقدر زیاد خورديم:))) چون نمیشد توو این کرونا بازار هیچی داد فقط همه بستنی پاستوریزه میدادن!! یه جا جوتی خورديم؛ شاید نسل ما ندونه جوتی چیه! بستنی یخی میوه ای:) ام
یلداتون مبارک انشاله یه زمستون سرشار از ارامش و قشنگی و حال خوب براتون باشه پنج شنبه که شوشو نبود و ما هم مهمونی بودیم جمعه ساعت 11 اومد و ساعت3 هم رفتیم خونه مامیشام خورديم و کلی گفتیم خندیدیم و یلدا گرفتیم و چون ما رسممونه خانواده دختر بهشون شب یلدا کادو میدن من مامانم همیشه بهون پول میده کادومونو گرفتیم و میوه شیرینی خورديم و اومدیم خونمون فندوق تو راه خوابید شنبه خیلی پر استرس و پرکاری داشتمظهر شوشو زودتر اومد یکم کار داشت رفت کاراشو ان
نیما زم: اقرار می‌کنم فریب خورديم/ پاسخ غیرمنطقی زم به سوال مجری!
نیما زم در پی پخش مستند افشاگرانه ایستگاه پایانی دروغ با حضور در تلویزیون سعودی ایران اینت.آرامش کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد
اول قرار بود كه یك روز اضافه تو اصفهان بمونیم ولی نشد و تصمیم گرفتیم صبح زودتر بزنیم بیرون كه برناممون تا شهر رضا بود رو بیایم بجاش شهر رضا كه حدود ٨٠ كیلومتر بود و تا ظهر میرسیدیم استراحت كنیم هم از برنامه جلو باشیم هم استراحت كرده باشم ولی صبح از شدت خستگی خواب موندیم و حدود ساعت ٧:٣٠ صبح بیدار شدیم كه آقا محسن زحمت كشیده بودن صبحونه حاظر كرده بودن دیگه جاتون خالی تا صبحونه رو خورديم و وسایل رو جمع كردیم و زدیم بیرون با آقا محسن خداحافظی كرد
اول قرار بود كه یك روز اضافه تو اصفهان بمونیم ولی نشد و تصمیم گرفتیم صبح زودتر بزنیم بیرون كه برناممون تا شهر رضا بود رو بیایم بجاش شهر رضا كه حدود ٨٠ كیلومتر بود و تا ظهر میرسیدیم استراحت كنیم هم از برنامه جلو باشیم هم استراحت كرده باشم ولی صبح از شدت خستگی خواب موندیم و حدود ساعت ٧:٣٠ صبح بیدار شدیم كه آقا محسن زحمت كشیده بودن صبحونه حاظر كرده بودن دیگه جاتون خالی تا صبحونه رو خورديم و وسایل رو جمع كردیم و زدیم بیرون با آقا محسن خداحافظی كرد
سلام خدا جونم سلام دنیای قشنگم.امشب یکی از بهترین شبهای زندگیم بود. خدایا شکرت. شکرت شکرت. هزار بار شکرت.با دوست جون عصری بعد از کلاسم رفتیم پیاده روی پاییزی و  گردش توی خیابونها. دوست جان برام یه دسته گل نرگس خوشبو از حیاط خونه شون چیده بود. میدونه عاشق نرگسم.رفتیم یه پاساژی و نشستیم یه ذرتی خورديم . کلی عکس گرفتیم. کلی جینگولیجات زیبا دیدیم. بعدش هم توی خیابون باقالی یم و خورديم. اولین تجربه ی باقالی خوردنم توی خیابون بود و عاااالی ب
دیروز زودتر رفتم بانک و بعدم خونه فندوقو اوردم و سرراه شوشو رو سوار کردیم بنزین زدیم و اومدیم خونه تمام استخوانهام درد میکرد گوشم و گلوم گرفته بود نمیتونستم اب دهن قورت بدم نهار خورديم و برای نهار شوشو یدونه پیاز گنده اورد  با غذا بخورم نامردی نکردم همشو خوردم اینقدر تند بود اشکم روانه شد بعدم خواستم با فندوق بازی کنم نخوابه ولی شوشو خوابید و منم توانشو نداشتم و با فندوق خوابیدیم شوشو بیدار شد و رفت بیرون برای کارای ماشین منم تا 6 خوابیدم
صبح بعد از خوردن صبحانه با نرگس شروع به شکستن گردوهایی کردیم که مامان ه بود. گردوهای سفید و درسته رو برای صبحانه کنار گذاشتم و گردوهای سیاه و ریزشده رو آسیاب کردم تا برای ناهار فسنجون درست کنم. بعد از نماز ناهار خورديم و برای رفتن به سر خاک آماده شدیم. امروز ۶ ماه از رفتن آرزو می‌گذره. باور نمی‌کنم که نیم ساله که آرزو کنارمون نیست و ندیدمش. چقدر دلم براش تنگ شده. سنگ قبرش رو شستم و گلدون‌هاش رو آب دادم، بعد هم براش فاتحه خوندم و کمی باهاش
خانواده ام از شهرستان آمدند خانه ما. من با همبازی هایم بازی می کردم و به همان خیلی خوش میگذشت. بعد هم ما باهم به شمال رفتیم . ما در آنجا یک عالمه جوجه کباب خوشمزه خورديم . به به چه شود . خیلی خوش گذشت . اون سفر خیییییییییبیییییییییلی سفر خوبی بود . و واقعا به ما خیلی خوش گذش
درواقع ما قرار بود امروز بجای پرسه زدن تو تهران، تو خیابونای مشهد چرخ می‌زدیم. ولی خب از آپشن دوم هم کلی راضی بودیم. چی بهتر از این که ناهارمون رو توی نایب خورديم و علی اصغر برامون پیانو زد و ما هم کلی کیفمون کوک شد. + آقای دکتر زودتر باید خوب شی :( + ۵ بچه و نازی، سرگرمی این روزای ما ????
 بعد از گذروندن یه شب عالی تو یه باغ خیلی خوب و دركنار پسر عموم (ابراهیم) و دوستم صبح به سمت دلیجان حركت كردیم بعد از چند كیلومتری كه از شهر ساوه اومدیم بیرون زدیم كنار رفتیم داخل یه باغ بزرگ كه درخت آلو داشت و تازه كاشته شده بودن نشستیم و جای دوستان خالی صبحانه خورديم و ادامه مسیر هوا تقریباً گرم بودش اونقد گرم بودش كه بطری آب اضافه با خودمون برداشته بودیم و هر چند كیلومتر خالی میكردیم سر خودمون تا كمی خوك بشیم. تو اتوبان كه داشتیم میومدم من ك
صبح بعد از دیدن پیامی که ناراحتم کرد فقط و فقط گریه کردم. هر کس بهم می‌گفت چی شده به جای جواب فقط گریه می‌کردم و می‌گفتم هیچی! امروز قرار بود دانشگاه‌ها بخاطر آلودگی هوا تعطیل باشه، اول گفتند پرسنل اداری باید بیان، ساعت ۱۱ بهمون اعلام کردند که تعطیله و برید خونه! اینم از وضعیت اطلاع رسانی توی دنیای ارتباطات! یک روزم الکی رفت. سر راه کمی از داروخانه کردم و به خونه اومدم. مامان که قضیه رو فهمید گفت که خودتو ناراحت نکن، من مطمئنم توش خیری
خاطره ای زیبا با بیان شیوای همسر یکی از دریانوردان پیشکسوت ایرانی در روز جهانی دریانورد ???? «دو شب پیش بالاخره بعد از مدت ها این پازل خانوادگی ما درست شد و همه با هم رفتیم بیرون شام خورديم اونم چه جایی و چه شامی؛ جای همگی خالی. ‌ ‌ واقعا دنیا خیلی کوچیکه ‌سال شصت و سه، نادر (همسرم) با چهل و سه نفر دیگه از هم سن و سال‌های خودش که تازه دیپلم گرفته بودن (البته از همه جای ایران بودن و همدیگرو نمیشناختن) بورسیه #کشتیرانی شدن و همگی راهی #پاکستان شدن
تازه از شدت خستگی سرمو گذاشته بودم رو میز که بابام اومد بالای سرم گفت رژیا بابا یکمی بخواب. خسته شدی. گفتم بابا فقط ۷ روز دیگه مونده. تموم که شد دیگه منو بیدار نمیبینی. رفت و یکم میوه آورد باهم خورديم. بعد یهو یاد یه خاطره افتادیم و زدیم زیر خنده. همینجور که درحال خندیدن بودیم نصف شبی مامانم درو باز کرد اومد داخل و اونم بیخبر از همه چی زد زیر خنده. خلاصه یکم روحیه گرفتم که گوشیو باز کردم.
دقیقا از اول هفته س هر شب میگه من شام نمیخورم اما وقتی میز و میچینم میاد سر میز و غذای بابا رو شریک میشه دقیقا هر شب پرسیدم مامان مطمئنی شام نمیخوری ؟ غذا بیشتر بپزم ؟ یا غذا سهمت گرم کنم هر شب با اطمینان تمام میگه نه من نمیخورم ! و هر شب اومده سر میز و غذا خورده من امشب به حرفش گوش نکردم و سهمش غذا پختم حامد که نبود ، منو عسل هم گشنمون بود تا مامان بابا بیان خورديم شاممون رو اومد پرسید شام چی گذاشتی ؟ گفتم زرشک پلو با مرغ ، گفت دلم آبگوشت میخواست
در ادامه باید بگویم که حالم خوب نیست. این روزها شاید بهانه ای شدبیشتر دور باشم از آدم ها از همه کسانی که آنچنان خرقی هم برای هم نداشتیم. به درد هم نمی خورديم! فقط بودیم که باشیم. در نگاهمان همیشه یک انگار پر رنگ بود. به اجبار با آدم ها در رابطه بودن جوری خودت را از خودت بیگانه می کند که مدام داری به خودت دروغ می گویی. در قرنطینه ی این روزهای بسته مدام در خودم تکرار می شوم. بی آنکه خودم را در آینه دیده باشم می گذرد.
بالاخره تونستیم مقام کشوری کسب کنیم اونم تو رشته دارت .اولین بار تو تاریخ استان در رشته دارت مقام کسب شده و این روزا همش پیام تبریک هست که برامون میاد .البته میتونستیم مقام بهتری بگیریم ولی از بد شانسی تو مرحله دوم حذفی من و هم تیمیم به هم خورديم و یکیمون حذف شد که اگه این نمیشد حتما بهتر نتیجه میگرفتیم .به امید موفقیت های بیشتر 
سلام داریم به چله تابستون نزدیک میشیم:) حسابی آبپز شدید؟؟؟؟ حسابی عرق هاتون دراومده؟؟؟ الان که ساعت از سه بعدازظهر گذشته و ناهار خورديم و کولر روشنه و هرکس خزیده زیر پتو و ملحفه اش و خونه در سکوت فرو رفته:) خواستم هزار و یک شبم رو باز کنم و مشغول خوندن شم که گفتم: اول یک سری اینجا بیام:) صبح بابا سفارش کرد که برای ظهر خونه میام، برام شربت آبلیمو با لیمو تازه درست کن گفتم: به دیده منت حاج آقا:)) ولی به کل فراموش کرده بودم!! تا صدای آوردن ماشینش توو
ما از این شهر غریبه بی تفاوت کوچ کردیم از رفیقا زخم خورديم تا یه روزی برنگردیم
خونمون رو دوشمونه ما یه آه دور گردیم ما واقعا با هم چه کردیم
ما غنیمت ها.زند دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
چقدر اینجا ساکت شده البته ساکت بود دیگه ساکت ترم شده! مامان لیلا که نیستالی هم سرگرم فندقشه و کم پیدا .مرضی هم ساکت و کم حرف.کلا خیلی همه محو شدن آدم غصه ش میگیره! کرونا محرم امسال رو هم تو سکوت و غربت فرو بردبرای اولین بار در عمرم عاشورا و تاسوعا رو توی خونه بودیم و هیچ شور و حالی نداشتنه شب عاشورا شمعی روشن کردیم و نه به تماشای هیئتی رفتیم و نه حتی نذری خورديم! هرچند به خاطر تعطیلی سه چهار روزه رفتم ولایت ولی اونجا هم همه ش تو خونه بودیم! ی
صعود به ایستگاه ۳ ولنجک جمعه 24-05-99 خانم مریم قائم مقامی آمد شهرک دانشگاه و با هم رفتیم ولنچک و ساعت 8 صبح شروع به کوهپیمائی کردیم و ساعت 9:15 صبح رسیدیم ایستگاه 3 ولنجک و آنجا بساط صبحانه را پهن کریم و صبحانه خوبی خورديم و ساعت 11:30 به سمت ایستگاه 1 رفتیم و ساعت 12:30 پائین آمدیم خیلی برنامه خوبی بود واقعا لذت بردم . تهران از بالا
امروز بعد مدتها رفتیم رستوران بیرون شهر برای نهار، محوطه باز داشت و تو همون الاچیقا غذا خورديم،. چندتا عکس برا پیجم گرفتم، بعد از عصری ک گذاشتم یک آدما ک تا بحال لایک نمیکردن، لایک کردن! یک آدما کامنت گذاشتن که من ی لایک از اینا ندیده بودم! تو کامنتا هم یا نوشتن زیبا!!! یا خوشگل خانوم!!!! اینا نمیدونن من ساعت ده از خواب پاشدم و بی مقدمه و بی برنامه رفتیم ی دوری بزنیم بعد دیدیم شد رستوران. نه چیتان پیتانی، نه انچنانی.
شوخی والدین با بچه هایشان در جشن هالووین که به آنها می گویند تمام آب نبات ها و شکلات های جشن هالووین آن ها را خورده اند و بعد از اینکه واکنش های آن ها را فیل.تیک تاک کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
پنجشنبه صبح حضرت پدر رفت کارگاه برادر و ظهر اومد خونه بعد از ناهار خواهری تماس گرفت و پرسید ناهار خورديم؟ گفتم اره گفت غذا اضافه اومده گفتم نمیدونم الان میرم میبینم. بعد گفتم اره غذا اضافه اومده بعد گفت غذا چی دارید گفتم سوپ ، ماکارانی گفت دخترم غذای مادرجون پز میخواد دو مدل ناهار درست کردم میلش نمیکشه. ما میایم اونجا. گفتم باشه. ساعت نزدیک 16 بود که خواهری و خواهرزاده اومدند. تپسی و اسنپ نبوده که زودتر بیان.
پردیس امروز، آدمیه که بیشتر از همیشه احساس می‌کنه از دست داده و تهی شده. دو تا ژوژمان امروز، آخرین تحویل کارهای دوره کارشناسیم بودن. دانشجوی نقاشی بودن هنوز هم شبیه یه رویاست. آدمی که هر روز با جعبه رنگ و بوم و مقوا، با اتوبوس سبز رنگ فرودگاه می‌رفت دانشکده فنی. آدمی که کران رو داشت. جلسه‌های متعدد، خستگی‌های دیوانه‌کننده. گروه سه نفره‌مون. وقتایی که سه تایی می‌رفتیم دفتر مدیر موزه صنعتی چای دارچین و نون خامه‌ای می‌خورديم و نقشه می‌کشی
کاسیمیرو در پایان بازی گفت:« دو اشتباه کردیم و دو گل خورديم. فوتبال همین است. متاسفانه در کارهای دفاعی خوب عمل نکردیم و لوانته هم تیم باکیفیتی بود. نباید از شایستگی های حریف و فشار هوادارانش غافل شد؛ با این حال کنترل میدان دست ما بود و شایسته باخت نبودیم. مقابل پی اس جی اجازه تکرار این اشتباهات را نداریم چون در غیر این صورت آنها ما را به سختی تنبیه خواهند کرد. زمان به اندازه کافی برای فکر کردن به آن بازی داریم»رئال مادرید
داستان چیز های شکسته؛از کتاب دیر کردی شام را خورديم اثر رسول یونان با صدای پیام بخشعلی که در تاریخ 95/9/13 از برنامه راه شب رادیو ایران پخش شد.اگر شما هم داس.نماوا کلیپ 4 بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
دانلود آهنگ علی زند وکیلی شهر حسود با کیفیت بالا ۳۲۰
Download New Music Ali Zande Vakili Shahr e hasood
ما از این شهر غریبه بی تفاوت کوچ کردیم
از رفیقا زخم خورديم تا یه روزی برنگردیم
آهنگ علی زند وکیلی شهر حسود
به همراه متن آهنگ و ویدیو آهنگ
متن آهنگ شهر حسود علی زند وکیلی
ما از این شهر غریبه بی تفاوت کوچ کردیم از رفیقا زخم خورديم تا یه روزی برنگردیم خونه مون رو دوشمونه ما یه آه دوره گردیم ما واقعا با هم چه کردیم
ما غنیمتهای بی رویای این جنگای سردیم زندگیمون ک
 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا، حتما یکیو توی زندگیتون داشته باشید که شوق دیدنش باعث بشه وقتی پشت در اتاق گیر کردین، بتونید قفل در رو با سیخ بازکنید. اِنَّ فى ذلِكَ لاَیت لِقَوم یَتَفَكَّرون. بعله اینطوریاست! ✔ شیرینی یم، آمدیم، نبودید، رفتیم، خودمون شیرینیو خورديم :)
سر میدان مالیه زاهدان با علاقه من و خواهر کوچکم پنهان چشم اهل خانواده دو سیخ جیگر سفید می خورديم بعدها مزه اش را در هیچ رستورانی در دنیا تحربه نکردم به خواهرم می گفتم شاید دنیا دیگه ای نباشه اینقدر از شماتت مادر نترس سال بعد یک سال در مدرسه ای در چابهار درس می خواندم وقت ظهر برای اینکه همکلاسی های مستمندم با خیال جمع غذایشان را بخورند زودتر از همه با لذت غذا را می خوردم و در حالیکه می خندیدم بلند به آنها می گفتم نوش جانتان شاید دنیای دیگری نبا
داخل این بازار شب یه عالمه غذای جالب پیدا میشه ، یه محل عالی برای رفتن و سیر کردن شکم!. هر چی خورديم خوشمزه بود غیر خرچنگ که مزه آمونیاک میداد. بعضیا میگن که.خانه دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
امروز بیشترش و خواب بودم،صبح بلند شدم ناشتام و خوردم نیم ساعت کتاب خوندم و بعد رفتم تو هال؛اول چایی خوردم و بعد صبحونه،یکم که گذشت ِ بعدی و خوردم و دوباره برگشتم تو اتاق؛ساعت ۱۱ اینا بود؛تا ده دقیقه حواسم بود که دراز نکشم تا معدم اذیت نشه؛ولی بعدش بیهوش شدم.بیدار که شدم ساعت ۱ بود.رفتم سالاد درست کردم و ناهار خورديم و یکم با گوشی ور رفتم و دوباره چپه شدم تا ۵.روزِ کرختی بود کلا! قطعا واسه کسی جذابیتی نداره خوندنش ولی خواستم ثبت شه،بدون

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

جام جهان نما وبلاگ تفریحی ایرانی آموزشگاه مراقبت و زیبایی پیانو کولرهای آکسیال گلخانه ای سرماسان تی نیوز کاریابی بین المللی کارپیرا ، با مجوز رسمی مز وزارت کار و رفاه اجتماعی parsa azadi moghadam