نتایج جستجو برای عبارت :

جوری ک خودش بفهمه رابطموباش کم کردم میگف تونداری دلشو ک بخای ترکم کنی گفتم اینکه چیزی نیس من سیگارمم

گفت: به خدا اعتقاد داری ؟گفتم: با تمام وجود حس اش کردمگفت: چه جوري ؟گفتم: هر کسی خودش باید خدا رو یه جوري پیدا کنه حس کنه یا شایدم لمس اش کنه و صداشو بشنوه منم وقتی هشت سالم بود دنبال خدا گشتم میخواستم ببینم اصلا هست یا نهمیخواستم ببینم اون خدایی که پنج شنبه ها توی صف مدرسه بعد از دعای فرج سه بار بلند صداش میکردیم و ميگفتیم خدااا اصلا صدامونو میشنوه !؟میخواستم پیداش کنم و بهش بگم ارزوهامو. فکرامو .تصوراتمو چيزي ازش نمی خواستم فقط میخواستم
اونی که عشق منه اینو گفتم به همه یه فرشته س رو زمین که شبیه آدمه
توی عشق وسواسیه یه آدم حساسیه چه به من میاد ببین مثل خودم احساسیه
میگه که دوستم داره و منو درکم میکنه اگه دلشو بشکنم میره و ترکم میکنه
میگم که دوستش دارم و جونمو من میدم براش دارو ندارم و میدم رو لب بمونه خنده هاش
اونی که عشق منه اینو گفتم به همه یه فرشته س رو زمین که شبیه آدمه
توی عشق وسواسیه یه آدم حساسیه چه به من میاد ببین مثل خودم احساسیه
با همه خوب و بدش می خوام کنارش بمونم آ
یه چیز دیگم‌میخواستم بگم تنها بودن بده خیلی ام بده انقد بده بشینی براش غصه بخوری وقتی گفتم ادمای تنها سخت اینو میفهمن منظورم خودمم بود کی بیشتر از من تنهایی رو میشناسه که؟ نمیخواد تکرارش کنم همه ی اینارو یه بار گفتم. که خب‌ اعتراف به اینکه من یه ادم تنهام به خودی خودش سخت هست من اینو باور کردم و فهمیدم نمیتونم خیلی چیزارو در رابطه با ارتباط جمعی متوجه بشم فهمیدم که این یه نقصه ولی قبول کردم که بله، همچین چيزي هم وجود داره اینکه بخاطر کسی از
مامانو صدا کردم و بهش گفتم خبرای خوب دارم. گفت: «به‌‍ به. به سلامتی. چه خبره؟» گفتم:«هیچی. دارم تکامل پیدا می‌کنم.» خندید. گفت:«منظورت اینه که داری عاقل می‌شی؟» گفتم:«نه. من الان یه صفحه‌ی سفیدم مامان! خالی از انتظار. تعلق. دلبستگی. امسال منتظر نموندم کسی بفهمه وجود دارم. نشستم تو کنج عزلتم قهوه‌م رو سرکشیدم و تنهایی‌مو با معشوقم جشن گرفتم. قشنگه وقتی سالت نو می‌شه دلتنگ نباشی مامان. من دیگه خودمو بلدم. واسه همینم دیگه وقتایی که تنهام عاجز ن
داشتم وسایل اتاق کودک را می چیدم و مرتب می کردم دیدم همسر گفت این جوري که نمی شود که با گل بود شیرینی هم همراهش گفتم خوش خبر باشی شیرینی و چای تعارف مادر شوهر عزیزم کردم رفتم آشپزخانه نهار را آماده کنم گفت راستی گفتم می شنوم گفت یادم باشه به شما یه حرفی را بزنم
تو یک مغازه پرده ی بعنوان حسابدار کار کردم اونجا یک پسره بود شونزه سالش بود با ادب و خوشتیپ بود از مدرسه اخراج شده بود کار میکرد.بهش گفتم میخوای چیکاره شی ؟ گفت نمیدونم ، بچه بودم میخواستم پلیس شم دکتر شم از اینا بعد رفتم انسانی میخواستم وکیل شم ، گفتم الان چی گفت الان نمیدونم.بهش گفتم اون چيزي که آدمو موفق میکنه این نيست که از سن کم کار کنه اون چيزي که آدمو موفق میکنه اینکه هدف داشته و بدونه میخواد چیکاره شه.پینوشت : حالا این قضیه منه
آهنگ بگذر مهستی یده تو را نگاه کردم . آری به خدا گناه کردممن راز تو را به عرش گفتم . من راز تو را به عرش گفتممن شکوه تو به ماه کردم . من شکوه تو به ماه کردممن نامه خود . سیاه کردم . من نامه خود . سیاه کردممن هستی خود تباه کردمبگذر . بگذر . بگذر که من اشتباه کردمبگذر که من اشتباه کردمای بسته کتاب مهربانی . ای رفته به کوی بی نشانیای لعل لب تو . نوش دارو . ای لعل لب تو . نوش داروای بوسه ات آب زندگانیمن نامه خود . سیاه کردم . من نامه خود . سیاه کردمعکس و ب
با رضا کات کردم. ۱۵ فروردین. با امین حرف زدم. رضا زنگ زد گفت از زندگیم برو بیرون. و امروز.دوباره زنگ زدم بهش گفتم نه. گفت بخاطر تو عوض میشم. بخاطر تو میرم یش مشاور. ولی من گفتم نه. گفتم نمیخوام. وقتی یه چيزي توی یه رابطه از بین رفته.دیگه رفته کاریش نمیشه کرد. رضا یه چیزایی رو خراب کرد. اعتماد و احترام رو کامل از بین برد. و همیشه چيزي که خراب میشه رو نمیشه دوباره درست کرد. بعضی چیزا خراب میشنو بعد تموم میشن. حتی نخواست همو ببینیم و حضوری خدافظی ک
دیروز بود اون روزی که 9 ماه من براش جنگیدم و گفتم مثل وضع حمل میمونه ولی احساس میکنم دلم هیچ وقت شاد نمیشه من خیلی غصه دارم . الان میخوام بنویسم بغض کردم کی یادش میره دیروز منو الان قلبم داره تیر میکشه چه به روز من امد و چه تشکر غرایی از من شد بعد از 9 ماه تلاش باید از فردا شروع کنم برنامه ریزی برای مرور دوباره بابت ازمون مشاوران خدایا من دگ کلا باهات حرفی ندارم شب قبلش گفتم راضیم به رضای تو ولی فرداش گفتم خدااییااا کری؟؟ کوری؟؟ و هزا
گفتـــــی دوستت دارم و رفتی من حیرت کردم از دور سایه هایی غریب می آمد از جنــــس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت گفتم عشق را نمـــــی خواهم ترسیدم و گــــــریختم رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود جـــــای خلوتی بود وسط نيستی گفتی : هستم نگریستم ، اما چيزي نبود گفتم : نيستی باز گفتی : هستم بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه ، نيستـــــــی این جا جز من کسی نيست بعد انگار گرم
مایا رو هر کی ببینه فک میکنه خیلی قلدره. در واقع هست. قلدره! اینو منم بارها بهش گفتم. ولی ته ته این آدم قلدر ی پسر بچه ی خیلی حساس بعضی وقتا پیداش میشه که آدم دلش بارها بارها واسش میره. غم میگیره آدمو وقتی میبینه یهو میره تو خودش. آخه آدمای سرتق و قلدر که کوچولو میشن آدم بیشتر تحت تاثیر قرار میگیره. عشق و دوست داشتن و چ میدونم ازین مزخرفات گند و کثافت واسه بیان حسم بهش کمه. خیلی کم. کاش خودش بفهمه حسم واقعا بهش چیه و چقدر صادقانه است. 
بابام به مامانم گفته پارسال که باجناقم بهت گفت حواست به شوهرت باشه واسه اینه که ازم پرسیده بود چرا اینقدر کار میکنی و حقوقت بالاست نمیرسونی؟ منم شوخی بهش گفتم چون زن دوم صیغه کردم نمیرسونم. و دوباره هرسری میپرسه زنه چیشد؟منم گفتم خرجش بالا بود دکش کردم رفت. بابام به مادرم گفته خودم بهت میگم این حرف شوخیه که از باجناقم نشنوی و بخوای فکر کنی من اینکاره ام . مادرم بهم زنگ زد گفت بابات داره دروغ میگه خودش اعتراف کرده که زن صیغه کرده بابات منو به
گفتم تا بحث این سریال داغه ،بنویسم چند شب پیش خواب دیدم یه نفر بهم لوبیای سحر امیز داد عین همونا که تو سریاله ، و گفت فقط یک ارزو میتونی بکنی منم یه ارزو کردم بعدش یه حس عجیبی بهم داد مثل تکانی از درون بعدا که بیدار شدم با خودم فکر کردم شاید چيزي که خواستم سرنوشت من نبوده و من به زور خواستمش که اون حس عجیب بهم دست داد یعنی پااااااک قبول کردم جادو رو و لوبیای جادوی رو ???????? بعد پیش خواهرمم یه جوري از سریال حرف میزنم که بیچاره میترسه میگه مگه سفید
بچه‌ها روان‌کاوانِ بی‌تابلو و مدرک‌اند. به تخت و صندلی هم نیازی ندارند. نگاهت می‌کنند و سوالی ساده می‌کنند که سال‌هاست درباره‌اش از خودت چيزي نپرسیده‌ای و بعد همه‌چی تمام است. باید حرف بزنی و در این حرف‌ها همیشه رازهایی رو می‌شود که خیلی وقت است پنهان کرده‌ای. این‌بار سروش صحت در اتاق روان‌کاویِ پسرش، گیر افتاده است.
«یه سوسک تو توالته بیا بکش.» «خودت بکشش خب.» «من می‌ترسم.» این گفت‌وگوی من با پسر سیزده‌ساله‌ام بود. داشتم تلویزی
به نویسنده دوم گفتم بیا باهم یه کاری رو شروع کنیم.انقد ناز داره که انگار ازش خواستگاری کردم!از اون خواستگاری هایی که میدونی جواب مثبته ولی دنبال خودش می‌کشونتت که مثلا من سخت انتخابت کردم! :| این پست هم می‌مونه برای وقتی که بله رو گفتن و اومدن تو وبلاگ آدم شو داره دیر میشه!
در حالت گیجی شدید و مزمن به سر می برم.یه حس خلسه مبهم الان به کبابی زنگ زدم و دیدم اوه دلش پره.میگه خانممممممممممم مگه من چی کار کردم که می خوای بری .؟خیلی اذیتت کردم؟دلت از دست من پره؟چی شده؟ اول نمی گفت بعدش اعتراف کرد که شنبه برای تحقیق اومده بودن و اونم شوکه شده.گفتم برای کجا؟گفت برای بین خلاصه گفت کلی ازتون تعریف کردم و اونا هم خیلی مصر بودن که شما رو بگیرن ولی من موافقت نکردم.گفتم پس روی تمام آرزوهام خط بطلان کشیدین.خندید و گفت چ
سلام، خیالها تخت امروز از ناله و نق و ترشحات یک مغز معیوب خبری نيست،همونطور هم که حدس زده بودم در جدال احساس و منطق هم، بلهههه ! منطق عزیزم پیروز میدان شد و همونطور که گفتم شماره اش رو پاک کردم ! وضعیت روی مخاطبین قرار گرفت که دوستمون بفهمه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نيست! اگر میخواد باید خیلی شیک و مجلسی یک پیام بده! مگر نه؟! بهرحال دیگه مهم نيس واقعا.! با حوصله ام حال و هوای گله ها رفت گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نيست واقعا از تک و تا افتا
اون پیراشکی شورا بوداااااااا اونارو امروز مامانم اورد سر سفره داداشم بعد ناهارش یدونه برداشت داشت میخورد بعد مامانمم یکی برداشت یک سومش و خورد گذاشت برگشتم رو به داداشم گفتم باید جوره مامان خانومتم بکشی و اشاره کردم ب پیراشکیه مامان داداشمم به نگا کرد بش بد گف من همینم دیگه نمیتونم بخورم ی نگا ب پیراشکیه نصفه خودش کرد گذاشتش گوشه ظرفشو دیگه نخورد بیچاره راس ميگف:/ منم ک خوردم تو طول تموم مدت قیافم مث اون موقع هایی بود ک خرمالو میخوری دهنت گ
*** _گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی ، باهاش میرفتی گذشته یا آینده ؟ + دستامو دور لیوانِ چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم ، گفتم : هیچکدوم ! _ گفت : دِ بگو دیگه ؟ یکیشونه انتخاب کن ! + گفتم : اگه ماشین زمان داشتم ، نه می‌رفتم گذشته نه می‌رفتم آینده ! _ گفت : پس چیکار می‌کردی دیوونه ؟ + گفتم : زمان رو همینجا متوقف می‌کردم وُ تا ابد به بهونه‌ی سرد شدنِ این فنجون چای همینجا پیش تو میموندم !
سریال Dark رو با یکی از دوستانم شروع کردیم و در فصل سوم سریال به جایی رسیده بود که مخ دوستم کشش و درک و هضم سریال رو نداشت و نمیتونست بفهمه چی به چیه و اینجا اختلاف ها و جنگ و جدال ها شروع شد بطوری که خودشم میدید واقعا نمیتونه بفهمه چی به چی شده گفت من نمیخوام دیگه این سریال رو تا اخر ببینم:)) آخه ربط قضایا رو دیگه نمیتونست بفهمه برای همین بیخیال شد احتمالا با هم چرنوبیل رو شروع کنیم ، دوستانی که سریال باز هستند و اگه از صفحه وبلاگ من با سریال dark آش
از یجایی تو زندگیت یه درسایی میگیری که هر چی زودتر بگیری زندگیت راحت تر میشه. اونی که خودش نمیخاد خوب بشه خوب نمیشه. اونی که نمیخاد بفهمه نمیفهمه. اونی که نمیخاد باورت کنه باورت نمیکنه. اونی که پیشته بخاطر خودت نيست بخاطر خودشه. اونی که بیشعوری رو انتخاب کرده باشعور نمیشه. اونی که فقط به فکر خودشه نمتونه درد بقیه رو بفهمه. خلاصه که خودتونو عذاب ندین برای این چیزا. فقط زندگیتونو سخت میکنین.
بالاخره با کلی پرس و جو یه سوییت خیلی کوچیک پیدا کردم.رفتم دیدمو قرار شد فرداش اسباب کشی کنم.رفتم پانسیون اعلام کردم من در حال هجرتم.دوستام خیلی ناراحت شدن.حس خودشیفتگی بهم دست داد.نشستن که الف جون خودت نرو.پانسیون بی تو سوت و کور می شه.روشنایی نداره. گفتم دنبال تنهایی هستم.گفتن تنهایی لولو تو رو می خوره گفتم استقبال می کنم.گفتن الف بی شعور نرو.شب رفتم تو خودم دیدم دلم نمیاد از اینا جدا بشم.فرداش پای سفره گفتم نمی رم میم بلند شد صد تا صورتمو ما
پنجشنبه صبح حضرت پدر رفت کارگاه برادر و ظهر اومد خونه بعد از ناهار خواهری تماس گرفت و پرسید ناهار خوردیم؟ گفتم اره گفت غذا اضافه اومده گفتم نمیدونم الان میرم میبینم. بعد گفتم اره غذا اضافه اومده بعد گفت غذا چی دارید گفتم سوپ ، ماکارانی گفت دخترم غذای مادرجون پز میخواد دو مدل ناهار درست کردم میلش نمیکشه. ما میایم اونجا. گفتم باشه. ساعت نزدیک 16 بود که خواهری و خواهرزاده اومدند. تپسی و اسنپ نبوده که زودتر بیان.
گفتم بمان گفتی نگو وقتی نمیمانم گفتم پشیمان میشوی گفتی نمیدانم گفتم نمیپرسی چه می آید سرم بی تو گفتی نه میدانم نه میپرسم نه میمانم از آنچه می آید سرم با رفتنت گفتم ، گفتم که هر کاری کنم یاد تو می افتم انقدر گفتم باش گفتم باش گفتم که بر هر چه اصراری کنم یاد تو می افتم -- خیلی خیلی بی معرفتی شیلا .
دانلود آهنگ چشاتو ازم نگیر,ریمیکس منو ترکم نکن شهاب مظفری,منو ترکم نکن اصلا ریمیکس,دانلود اهنگ دلم واست تنگ میشه هر روزی که رد میشه,متن اهنگ منو ترکم نکن شهاب مظفری,دانلود اهنگ جدید شهاب مظفری جدایی,دانلود آهنگ شهاب مظفری منو ترکم نکن,دانلود آهنگهای شهاب مظفری,اهنگ شهاب مظفری معذرت[Music] Darkhasti
بعضی روزا یجوري تعطیله انگار جمعس????!نمیدونم اومدم چی بنویسم هرچی بود یادم رفت و الان الكی دارم مینویسم.در این حد دلم تنوع میخاد كه ترجیح میدم چرتوپرت بگم تا یه پست جدید بیاد رو وبلاگم و حداقل اینجا قیافش عوض شه!نه .دروغ گفتم.كسی كه تنوع میخاد مثل من نمیكپه توو رختخواب مداااااام.نمیدونم چرا حس هیچكاری نيست.خودمم نمیدونم چی میخام.ولی مطمئنم كه یه چيزي میخام!شاید یه حس رهای عاشقانه فقط. بی طول و تفسیر .حوصله توضیحم ندارم.یكیو كه نگاشم نكنی(!!!) بف
 
چشمان مرا به چشمهایش گره زدبر زندگیم رنگ غم و خاطره زداو رفت ولی نه طبق قانون وداعیکبار فقط به شیشه ی پنجره زد.-----------------------------------------------من منتظرت شدم ولی در نزدیبر زخم دلم گل معطر نزدیگفتی که اگر شود می ایم امامرد این دل و آخرش به او سر نزدی-----------------------------------------برای چشم عاشق تو نامه پست می کنممیشه آن تبسمی که میل توست می کنمغم شکستن من وتو هم تمام می شودتو فکر راه را نکن خودم درست می کنم-----------------------------------------------چه کنم خیال تو من و رها ن
سراسیمه وارد اتاق شد و گفت:  سهمم رو می خوامبا بی حوصلگی نگاهی بهش انداختم  و گفتم: چی؟ سهمت!؟ از کی تا حالا سهامدار شدی!؟گفت: من همیشه سهامدار بودم  گفتم : کی ی که ما خبر نداریم !؟:گفت: از روزی که به دنیا امدم سهم داشتمگفتم: نکنه زن ها از زمین ارث می برن و ما خبر نداریم  شاید شانس آوردی و پدر، برادر، دایی و یا عمو هات روشنفکر شدن!؟گفت: ویندوزت کهنه است رفیق باید عوض کنی بجنب!!!گفتم : چرند و پرند نگو!؟گفت: دیگه مطمین شدم وقتشه.گفتم : دیوانه شدی !؟
یه بار تو دبیرستان اردو ما رو بردن به کوهخیلی خسته شدیموقتی برگشتیم دوستم می خواست بره خونشون و چون خونه شونو جا به جا کرده بودن و از مدرسه خیلی دور شده بود پیشنهاد کردم شب بیاد خونمون واسته وصبح با هم بریم مدرسه که خیلی نزدیک خونه ما بود.شب گفت خیلی رگهای پاهام گرفته و من گفتم یه کم ماساژ  می دم خوب شه.دمر خوابید و من شروع کردم به ماساژژ دادنش.وسط ماساژ با اضطراب دستمو بردم جای باسنش و باسنشو هم ماساژ دادم.گفت فقط بلدی باسن ماساژ بدی؟گفتم: ن
من خاله بزرگمُ بیشتر از همه ی خاله هام دوست دارم و این رو به خودش هم گفتم، به مامانم هم گفتم، خاله نسبت به اون یکی خاله هام بیشتر توو جامعه هست، سوادِ اجتماعی و درکش خیلی بالاست،یه جایی هم جمع بودنی همیشه بهم زنگ می زد که مژده نیای می کشمت و باید باشی، خلاصه با معرفتُ با محبت تر از بقیه خاله هاست، البته اون یکیا هم واقعا مهربونن و از محبت و احترام دریغ نمیکنن،امروز که داشتم با خاله ام ویدیو کال می کردم متوجه شدم که یه هفته ست دوباره به کرونا مب
اینجانب یک ساعت پیش پتوی بنفش خودش رو کشون کشون دنبال خودش اورد توی سالن ، بستنی پرتغال برداشت و اروم اهسته بدون اینکه کسی بفهمه و مزاحمش بشه پتوپیچ شده نشست و بستنیشو خورد و اساسینس کریدی بازی کرد . اینجانب چند شبه از توی حیاط یه بویی حس میکنه انگار داره پاییز میاد و عاشق بوی شهریوره یه بو و حس خاصی داره که قابل توصیف نيست و هوا هم از نظرش انقدر خوب شده که باز هم کم کم وقتشه با سپر دفاعیش پتو جابه جا بشه .
سوال :سلامراستش من یه خواستگاری دارم که هم از لحاظ تحصیلات و هم خانوادگی از من پائین ترند ولی من این تفاوتها رو قبول کردم و توی دو جلسه خواستگاری در مورد بیشتر مسائل باهم صحبت کردیم و تقریبا مشکلی نداشتیم. ولی بعضی وقتا یه کارایی می کنه که با حرفایی که زده مغایرت داره. مثلا من از ایشون پرسیده بودم که اهل م کردن تو زندگی هستن و جوابش بله بود ولی وقتی برا اولین بار با هم رفتیم بیرون بدون اینکه کوچکترین سوالی از من بپرسه که چی می خورم خودش رفت
امروز مادر شوهر آمد اینجافارغ از اینکه توی خانه چيزي برای پذیرایی نبود و خجالت کشیدم، متوجه شدم سواد جدول ضربم هم نم کشیده.داشت ميگفت از اول فروردین تا حالا هر ماه باید ۹ تومن اضافه میداده رو قسط وامش.منم در یک حرکت ریاضی دانی  حساب کردم و گفتم خب ۹ ۹ تا ۳۶ تا ینی ۳۶۰ بدهکاری. اونم چيزي نگفت ، بعدش خودم یه حساب کردم دیدم ۹ ۹ تا میشود ۸۱ نمیدونم. حس میکنم از این یه مورد تو زندگیم زیاد استفاده نکرده بودمبیشتر محاسباتم حدودای سه هفتا و ۴ ۴ تا ب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

نمونه صحفه ی فیشینگ نور فایل پایان ِ من... عشق ریاضی شعر سپید سپید کاکو چت فروشگاه اینترنتی ctionar shop کرد پلیر