نتایج جستجو برای عبارت :

جوری ک خودش بفهمه رابطموباش کم کردم میگف تونداری دلشو ک بخای ترکم کنی گفتم اینکه چیزی نیس من سیگارمم ترک کردم

آهنگ بگذر مهستی یده تو را نگاه کردم . آری به خدا گناه کردممن راز تو را به عرش گفتم . من راز تو را به عرش گفتممن شکوه تو به ماه کردم . من شکوه تو به ماه کردممن نامه خود . سیاه کردم . من نامه خود . سیاه کردممن هستی خود تباه کردمبگذر . بگذر . بگذر که من اشتباه کردمبگذر که من اشتباه کردمای بسته کتاب مهربانی . ای رفته به کوی بی نشانیای لعل لب تو . نوش دارو . ای لعل لب تو . نوش داروای بوسه ات آب زندگانیمن نامه خود . سیاه کردم . من نامه خود . سیاه کردمعکس و ب
گفت: به خدا اعتقاد داری ؟گفتم: با تمام وجود حس اش کردمگفت: چه جوري ؟گفتم: هر کسی خودش باید خدا رو یه جوري پیدا کنه حس کنه یا شایدم لمس اش کنه و صداشو بشنوه منم وقتی هشت سالم بود دنبال خدا گشتم میخواستم ببینم اصلا هست یا نهمیخواستم ببینم اون خدایی که پنج شنبه ها توی صف مدرسه بعد از دعای فرج سه بار بلند صداش میکردیم و ميگفتیم خدااا اصلا صدامونو میشنوه !؟میخواستم پیداش کنم و بهش بگم ارزوهامو. فکرامو .تصوراتمو چيزي ازش نمی خواستم فقط میخواستم
داشتم وسایل اتاق کودک را می چیدم و مرتب می کردم دیدم همسر گفت این جوري که نمی شود که با گل بود شیرینی هم همراهش گفتم خوش خبر باشی شیرینی و چای تعارف مادر شوهر عزیزم کردم رفتم آشپزخانه نهار را آماده کنم گفت راستی گفتم می شنوم گفت یادم باشه به شما یه حرفی را بزنم
امروز وقتی پل اتفاقی امد garden گفتم با من و من .christew storage. و گفت چایی بذاریم من درست کنم. هاها. انقدر خوشحال شدم. ۱ ساعت کار کرد اون رو درست کرد اما جان حتی دست نزد به چيزي. ترسید. کسی که کارش همش هندی هست فقط خواست نشون بده باغش رو اما ترسید دست بزنه به یکی از گلها. دیروز تو نزدیک های ایستگاه رجی رو دیدم حرف مادرش رو زد بغض کرد. تنها که نيست اما براش سنگینه. من چی باید می گفتم؟ گوش کردم و درکش کردم چيزي نگفتم به حرفاش گوش کردم.
یه چیز دیگم‌میخواستم بگم تنها بودن بده خیلی ام بده انقد بده بشینی براش غصه بخوری وقتی گفتم ادمای تنها سخت اینو میفهمن منظورم خودمم بود کی بیشتر از من تنهایی رو میشناسه که؟ نمیخواد تکرارش کنم همه ی اینارو یه بار گفتم. که خب‌ اعتراف به اینکه من یه ادم تنهام به خودی خودش سخت هست من اینو باور کردم و فهمیدم نمیتونم خیلی چیزارو در رابطه با ارتباط جمعی متوجه بشم فهمیدم که این یه نقصه ولی قبول کردم که بله، همچین چيزي هم وجود داره اینکه بخاطر کسی از
تو یک مغازه پرده ی بعنوان حسابدار کار کردم اونجا یک پسره بود شونزه سالش بود با ادب و خوشتیپ بود از مدرسه اخراج شده بود کار میکرد.بهش گفتم میخوای چیکاره شی ؟ گفت نمیدونم ، بچه بودم میخواستم پلیس شم دکتر شم از اینا بعد رفتم انسانی میخواستم وکیل شم ، گفتم الان چی گفت الان نمیدونم.بهش گفتم اون چيزي که آدمو موفق میکنه این نيست که از سن کم کار کنه اون چيزي که آدمو موفق میکنه اینکه هدف داشته و بدونه میخواد چیکاره شه.پینوشت : حالا این قضیه منه
مامانو صدا کردم و بهش گفتم خبرای خوب دارم. گفت: «به‌‍ به. به سلامتی. چه خبره؟» گفتم:«هیچی. دارم تکامل پیدا می‌کنم.» خندید. گفت:«منظورت اینه که داری عاقل می‌شی؟» گفتم:«نه. من الان یه صفحه‌ی سفیدم مامان! خالی از انتظار. تعلق. دلبستگی. امسال منتظر نموندم کسی بفهمه وجود دارم. نشستم تو کنج عزلتم قهوه‌م رو سرکشیدم و تنهایی‌مو با معشوقم جشن گرفتم. قشنگه وقتی سالت نو می‌شه دلتنگ نباشی مامان. من دیگه خودمو بلدم. واسه همینم دیگه وقتایی که تنهام عاجز ن
گفتم تا بحث این سریال داغه ،بنویسم چند شب پیش خواب دیدم یه نفر بهم لوبیای سحر امیز داد عین همونا که تو سریاله ، و گفت فقط یک ارزو میتونی بکنی منم یه ارزو کردم بعدش یه حس عجیبی بهم داد مثل تکانی از درون بعدا که بیدار شدم با خودم فکر کردم شاید چيزي که خواستم سرنوشت من نبوده و من به زور خواستمش که اون حس عجیب بهم دست داد یعنی پااااااک قبول کردم جادو رو و لوبیای جادوی رو ???????? بعد پیش خواهرمم یه جوري از سریال حرف میزنم که بیچاره میترسه میگه مگه سفید
شعری بسیار زیبا و پرمعنا با تمام حروف الفبا برای خدا (ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم (ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم (پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم (ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم (ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم (ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم (چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم (ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم (خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه هاکردم (د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم (ذ) ذلالم داده
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردمحیف از آن عمر که در پای تو من سرکردمعهد و پیمان تو با ما و وفا با دگرانساده‌دل من که قسم های تو باور کردمبه خدا کافر اگر بود به رحم آمده بودزآن همه ناله که من پیش تو کافر کردمتو شدی همسر اغیار و من از یار و دیارگشتم آواره و ترک سر و همسر کردمزیر سر بالش دیباست تو را کی دانیکه من از خار و خس بادیه بستر کردمدر و دیوار به حال دل من زار گریستهر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردمدر غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیماشک‌ریزان هوس د
در حالت گیجی شدید و مزمن به سر می برم.یه حس خلسه مبهم الان به کبابی زنگ زدم و دیدم اوه دلش پره.میگه خانممممممممممم مگه من چی کار کردم که می خوای بری .؟خیلی اذیتت کردم؟دلت از دست من پره؟چی شده؟ اول نمی گفت بعدش اعتراف کرد که شنبه برای تحقیق اومده بودن و اونم شوکه شده.گفتم برای کجا؟گفت برای بین خلاصه گفت کلی ازتون تعریف کردم و اونا هم خیلی مصر بودن که شما رو بگیرن ولی من موافقت نکردم.گفتم پس روی تمام آرزوهام خط بطلان کشیدین.خندید و گفت چ
"+ بچه که بودم وقتی خونه ی پدربزرگم می رفتیم همیشه من یه جای مخصوص داشتم که اونجا می خوابیدم . غدا می خوردم . بازی می کردم . دلم نمی خواست هیشکی اونجا رو ازم بگیره. ولی تا قبل از بارون . بارون که می بارید دقیقا تو اون نقطه جیکه می کرد .من گریه می کردم و پدر بزرگم می گفت جاتو عوض کن . می گفتم نمی تونم . می گفت تو درخت نيستی . جا به جا شو . برام سخت بود ولی برای اینکه حیس نشم جا به جا شدم . جام و عوض کردم .
به نویسنده دوم گفتم بیا باهم یه کاری رو شروع کنیم.انقد ناز داره که انگار ازش خواستگاری کردم!از اون خواستگاری هایی که میدونی جواب مثبته ولی دنبال خودش می‌کشونتت که مثلا من سخت انتخابت کردم! :| این پست هم می‌مونه برای وقتی که بله رو گفتن و اومدن تو وبلاگ آدم شو داره دیر میشه!
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردمچرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در توبه خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردمخیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو ترمن اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردمفشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری رازحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردمفرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر توسرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردمصفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما راولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردمملول
چه کاری ما کردمسیل تو کردم بدکاری کردمچه کاری ما کردمای وای چه کردم سیل تو کردمتو گلی ماشالا نمیری ایشالاعاشقت شدم ناز داری والاتو گلی ماشالا نمیری ایشالاعاشقت شدم ناز داری والا♫♫♫عزیزم بندرییم بندریمستم بر من نکن که رفتنیماز اینجا تا به شیراز خیلی راهه[Music] Darkhasti
بابام به مامانم گفته پارسال که باجناقم بهت گفت حواست به شوهرت باشه واسه اینه که ازم پرسیده بود چرا اینقدر کار میکنی و حقوقت بالاست نمیرسونی؟ منم شوخی بهش گفتم چون زن دوم صیغه کردم نمیرسونم. و دوباره هرسری میپرسه زنه چیشد؟منم گفتم خرجش بالا بود دکش کردم رفت. بابام به مادرم گفته خودم بهت میگم این حرف شوخیه که از باجناقم نشنوی و بخوای فکر کنی من اینکاره ام . مادرم بهم زنگ زد گفت بابات داره دروغ میگه خودش اعتراف کرده که زن صیغه کرده بابات منو به
نفسی داشتم و ناله و شیون کردمبی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردمگرچه بگداختی از آتش حسرت دل منلیک من هم به صبوری دل از آهن کردملاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوستاشک چون لاله سیراب به دامن کردمدر رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغکه من از اشک ترا شاهد گلشن کردمشبنم از گونه گلبرگ نگون بود که منگله زلف تو با سنبل و سوسن کردمدود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغشمع عشقی که به امید تو روشن کردمتا چو مهتاب به زندان غمم بنوازیتن همه چشم به هم چشمی روزن کردمآشیانم
ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم آشنایِ من و بیگانه تو را گم کردم عشق! ای شاهدِ آن نیمه‌شبِ بارانی در همان کوچه، همان خانه تو را گم کردم در همان لحظه، همان ثانیه‌ی بی‌تابی با همان حالِ غریبانه تو را گم کردم دلم از پایه فرو ریخت پس از رفتنِ تو گنجِ در خانه‌ی ویرانه! تو را گم کردم شانه‌ام از غمِ بی هم‌نفسی می‌لرزد هم‌نفس! بر سرِ این شانه تو را گم کردم "تا جنون فاصله‌ای نيست از این‌جا که منم" ای قرارِ دلِ دیوانه تو را گم کردم آه، ای لحظه‌ی زیب
سلام به همه پست صبحگاهی! :)) صبح بخیر چند ماه پیش که پست قبلی رو نوشتم و از شگفتی زندگی و زیر و رو شدن همه چیز صحبت کردم فکر نمیکردم که یکی دو ماه بعدش باز همه چیز زیر و رو بشه! اتفاقات قشنگ! سال جدید! بهارِ زیبا! امروز همکارم بهم گفت شنگول و من فکر کردم کجای کاری! من سال‌هاست همون فیونآی پرانرژیم! :)) گفتم خوبه که اینطور به نظر میرسه! گفت ینی اینطوری نيست؟ گفتم نه ینی همیشه دلم خواسته انرژی‌های خوب خوب ساطع کنم و تلاشمو در این زمینه به کار میبرم.
*** _گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی ، باهاش میرفتی گذشته یا آینده ؟ + دستامو دور لیوانِ چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم ، گفتم : هیچکدوم ! _ گفت : دِ بگو دیگه ؟ یکیشونه انتخاب کن ! + گفتم : اگه ماشین زمان داشتم ، نه می‌رفتم گذشته نه می‌رفتم آینده ! _ گفت : پس چیکار می‌کردی دیوونه ؟ + گفتم : زمان رو همینجا متوقف می‌کردم وُ تا ابد به بهونه‌ی سرد شدنِ این فنجون چای همینجا پیش تو میموندم !
دیشب بعد از مدت ها آشپزی کردم . وقتی به مامانم گفتم‌میخوام من شام بپزم تعجب کرد ! البته خوشحال هم شد و داشت میرفت پایین پیش خواهرم . من تنها موندم و صدای موسیقی رو زیاد کردم و شروع کردم به آشپزی . پیش بند بستم و دست به پختن مرغ زعفرانیشدم! نیاز به رون مرغ بود و مامانم مرغ ها رو جدا بسته بندی نمیکنه . و دیدم تو یه بسته رون مرغ نداریم و اگه میخواستم کل مرغ ها رو یخش رو آب کنم تا فقط رون ها رو جدا کنم خراب میشن .
"من آدم حساسی نيستم. وقتی خانه والدینم را ترک کردم گریه نکردم. وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم. اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم، بغضم گرفت. با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می کردم. از آن فاصله، رنگ و نژاد و ملیتی نبود. ما بودیم و یک خانه گرد آبی… با خود گفتم: انسان ها برای چه می جنگند؟ شست دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی ام و کره زمین با آن عظمت پشت شستم پنهان شد و من اشک ری
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند
بقیه در ادامه مطلبحکمت و حکایت
بچه‌ها روان‌کاوانِ بی‌تابلو و مدرک‌اند. به تخت و صندلی هم نیازی ندارند. نگاهت می‌کنند و سوالی ساده می‌کنند که سال‌هاست درباره‌اش از خودت چيزي نپرسیده‌ای و بعد همه‌چی تمام است. باید حرف بزنی و در این حرف‌ها همیشه رازهایی رو می‌شود که خیلی وقت است پنهان کرده‌ای. این‌بار سروش صحت در اتاق روان‌کاویِ پسرش، گیر افتاده است.
«یه سوسک تو توالته بیا بکش.» «خودت بکشش خب.» «من می‌ترسم.» این گفت‌وگوی من با پسر سیزده‌ساله‌ام بود. داشتم تلویزی
با رضا کات کردم. ۱۵ فروردین. با امین حرف زدم. رضا زنگ زد گفت از زندگیم برو بیرون. و امروز.دوباره زنگ زدم بهش گفتم نه. گفت بخاطر تو عوض میشم. بخاطر تو میرم یش مشاور. ولی من گفتم نه. گفتم نمیخوام. وقتی یه چيزي توی یه رابطه از بین رفته.دیگه رفته کاریش نمیشه کرد. رضا یه چیزایی رو خراب کرد. اعتماد و احترام رو کامل از بین برد. و همیشه چيزي که خراب میشه رو نمیشه دوباره درست کرد. بعضی چیزا خراب میشنو بعد تموم میشن. حتی نخواست همو ببینیم و حضوری خدافظی ک
بالاخره با کلی پرس و جو یه سوییت خیلی کوچیک پیدا کردم.رفتم دیدمو قرار شد فرداش اسباب کشی کنم.رفتم پانسیون اعلام کردم من در حال هجرتم.دوستام خیلی ناراحت شدن.حس خودشیفتگی بهم دست داد.نشستن که الف جون خودت نرو.پانسیون بی تو سوت و کور می شه.روشنایی نداره. گفتم دنبال تنهایی هستم.گفتن تنهایی لولو تو رو می خوره گفتم استقبال می کنم.گفتن الف بی شعور نرو.شب رفتم تو خودم دیدم دلم نمیاد از اینا جدا بشم.فرداش پای سفره گفتم نمی رم میم بلند شد صد تا صورتمو ما
داشتم زندگی ام را می کردم مثل یک دختر خوب ، می رفتم و می آمدم ، می خوردم و می خوابیدم و بیدار می شدم ، بسیار دلتنگ می شدم و گاهی کمی خوشحال ، می خواندم و می نوشتم و می شنیدم ، که از آسمان آمدی و هر بار که خندیدی دل من ریخت ، هر بار که خندیدی به خدا گفتم این لحظه را بی زحمت تا ابد کش بده _ بماند که حواسش پرت بود _ ، هر بار که خندیدی خیال کردم الان است که دیوانه شوم ، خیال کردم الان است که دلم بیافتد توی آتش ، بعد دنیا یخ ببندد و ، تمام آدم ها توی یخبندان
یه بار تو دبیرستان اردو ما رو بردن به کوهخیلی خسته شدیموقتی برگشتیم دوستم می خواست بره خونشون و چون خونه شونو جا به جا کرده بودن و از مدرسه خیلی دور شده بود پیشنهاد کردم شب بیاد خونمون واسته وصبح با هم بریم مدرسه که خیلی نزدیک خونه ما بود.شب گفت خیلی رگهای پاهام گرفته و من گفتم یه کم ماساژ  می دم خوب شه.دمر خوابید و من شروع کردم به ماساژژ دادنش.وسط ماساژ با اضطراب دستمو بردم جای باسنش و باسنشو هم ماساژ دادم.گفت فقط بلدی باسن ماساژ بدی؟گفتم: ن
????حسرت های آدم  ????یه پرستار استرالیایی بزرگ ترین حسرت های آدم های در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم ها مشترک بوده منتشرکرده ????اولین حسرت: کاش جرات اش رو داشتم اون جوري زندگی می کردم که می خواستم٬ نه اون جوري که دیگران ازم توقع داشتن.????حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی کردم.????حسرت سوم: کاش شجاعت اش رو داشتم که احساسات ام رو به صدای بلند بگم.????حسرت چهارم: کاش رابطه هام رو با دوستام حفظ می کردم.????حسرت پنجم: کاش شادتر می بودم 
امروز مادر شوهر آمد اینجافارغ از اینکه توی خانه چيزي برای پذیرایی نبود و خجالت کشیدم، متوجه شدم سواد جدول ضربم هم نم کشیده.داشت ميگفت از اول فروردین تا حالا هر ماه باید ۹ تومن اضافه میداده رو قسط وامش.منم در یک حرکت ریاضی دانی  حساب کردم و گفتم خب ۹ ۹ تا ۳۶ تا ینی ۳۶۰ بدهکاری. اونم چيزي نگفت ، بعدش خودم یه حساب کردم دیدم ۹ ۹ تا میشود ۸۱ نمیدونم. حس میکنم از این یه مورد تو زندگیم زیاد استفاده نکرده بودمبیشتر محاسباتم حدودای سه هفتا و ۴ ۴ تا ب
 این نیمه شب را با غمی جانسوز سر کردموقتی نباشی تا ابد اینگونه دلسردمهر بار گفتم در جهان تنها تو را دارم.با رفتنت احساس کردم از جهان طَردمبگذار آرامش بگیرم از حضور تواین سال ها دنبال آغوش تو می گردمفریاد کردم بار ها این عشق را، امابا اینهمه فریاد هم درمان نشد دردموقتی که از تو می نوشتم نیمه های شببغضم شکست و باز هم طاقت نیاوَردم شاعر: مهدی ملکی الف
یکی از بزرگان می‌گفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می‌گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می‌گرفتی، حالم را می‌پرسیدی. 
همه اهل محل همین‌طور بودند. هرکس خانه اش گازکشی می‌شود، دیگر سلام علیک او تغییر می‌کند…
از اون لحظه، فهمی
یکی از بزرگان می‌گفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می‌گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می‌گرفتی، حالم را می‌پرسیدی. 
همه اهل محل همین‌طور بودند. هرکس خانه اش گازکشی می‌شود، دیگر سلام علیک او تغییر می‌کند…
از اون لحظه، فهمی
گفتـــــی دوستت دارم و رفتی من حیرت کردم از دور سایه هایی غریب می آمد از جنــــس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت گفتم عشق را نمـــــی خواهم ترسیدم و گــــــریختم رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود جـــــای خلوتی بود وسط نيستی گفتی : هستم نگریستم ، اما چيزي نبود گفتم : نيستی باز گفتی : هستم بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه ، نيستـــــــی این جا جز من کسی نيست بعد انگار گرم
متن آهنگ گریه ها ای خدا خوب می دونم من چه گناهی کردممتن آهنگ ای خدا خوب می دونم من چه گناهی کردم ای خدا خوب می دونم من چه گناهی کردممی دونم تو زندگی چه اشتباهی کردمخونه امید و شوهرم رو کردم رهامن خطا کردم می دونم تو ببخشم خداتوی این مرداب نيستی یا به دادم برسMy Songs
 
چشمان مرا به چشمهایش گره زدبر زندگیم رنگ غم و خاطره زداو رفت ولی نه طبق قانون وداعیکبار فقط به شیشه ی پنجره زد.-----------------------------------------------من منتظرت شدم ولی در نزدیبر زخم دلم گل معطر نزدیگفتی که اگر شود می ایم امامرد این دل و آخرش به او سر نزدی-----------------------------------------برای چشم عاشق تو نامه پست می کنممیشه آن تبسمی که میل توست می کنمغم شکستن من وتو هم تمام می شودتو فکر راه را نکن خودم درست می کنم-----------------------------------------------چه کنم خیال تو من و رها ن
من که درداتو بغل کردم برات دستمو تا ته عسل کردم براتمن که بارونی شدم دور و برت اما خورشیدو گرفتم رو سرتای دلیل گریه ی رو گونه هام رفتی بالا اما از رو شونه هامفکر میکردم مثل جون بودم برات اما نه من نردبون بودم براتمن کنار هیشکی دردم کم نشد من رفیقامم عوض کردم نشدهمه ی یک جوري نشون دادن بدن اونا که دورم بودن دورم زدنمن کنار هیشکی دردم کم نشد من رفیقامم عوض کردم نشدهمه ی یک جوري نشون دادن بدن اونا که دورم بودن دورم زدنمن که یه عمره صدامو میخورم چو
من که درداتو بغل کردم برات دستمو تا ته عسل کردم براتمن که بارونی شدم دور و برت اما خورشیدو گرفتم رو سرتای دلیل گریه ی رو گونه هام رفتی بالا اما از رو شونه هامفکر میکردم مثل جون بودم برات اما نه من نردبون بودم براتمن کنار هیشکی دردم کم نشد من رفیقامم عوض کردم نشدهمه ی یک جوري نشون دادن بدن اونا که دورم بودن دورم زدنمن کنار هیشکی دردم کم نشد من رفیقامم عوض کردم نشدهمه ی یک جوري نشون دادن بدن اونا که دورم بودن دورم زدنمن که یه عمره صدامو میخورم چو
دو سه شب پیش داشتم با یکی از همکارام حرف میزدم. خیلی آدم با اعتبار و پولداریه.خیلی ها. نیم ساعتی حرف زدیم. همینجوري داشتیم حرف میزدیم گفتم بزار یه سوال بپرسم. گفتم فک میکنی چقد دیگ به الان تو‌ برسم؟ گفت ب نظرم تو اینجوري ک کار میکنی نهایتا ۲ یا ۳ سال دیگ ب من میرسی. تو دلم ذوق‌ کردم.رغیبم که ماشینش چند برابر کل داروندار منه اینو ب من گفت. خیلی حال کردم ک منو اینقد قبول داره. ولی حالا ک اینو گفت مجبورم قدرتمو بیشتر کنم و قبل دوسال برسم به اون نقطه.
یه آهنگه از نوار سی دی بنفش اون سالها،خیلییی دوسش داشتم و برام حال خوبی داشتبعد که سی دی رو شکوند‌ سالها بعدش از شدت علاقم  رفتم دنبالش پیداش کردم آهنگه رو و دانلود کردمهمیشه گوش نمیدادم تا اون حال خوبه اونروزا از بین نره و برام تداعی کننده اونروزا باشهالان رفته دانلودش کرده بیس چاری پلی ش میکنه و میگم تو میدونی این آهنگو‌ خیلی دوست دارم من؟گفت منم به یاد اون روزا دانلودش کردمگفتم نکن .خاطره ام بد میشه ،عوض میشه. گوشش ولی بدهکار نيست :/خیلی
دیروز بود اون روزی که 9 ماه من براش جنگیدم و گفتم مثل وضع حمل میمونه ولی احساس میکنم دلم هیچ وقت شاد نمیشه من خیلی غصه دارم . الان میخوام بنویسم بغض کردم کی یادش میره دیروز منو الان قلبم داره تیر میکشه چه به روز من امد و چه تشکر غرایی از من شد بعد از 9 ماه تلاش باید از فردا شروع کنم برنامه ریزی برای مرور دوباره بابت ازمون مشاوران خدایا من دگ کلا باهات حرفی ندارم شب قبلش گفتم راضیم به رضای تو ولی فرداش گفتم خدااییااا کری؟؟ کوری؟؟ و هزا
اونی که عشق منه اینو گفتم به همه یه فرشته س رو زمین که شبیه آدمه
توی عشق وسواسیه یه آدم حساسیه چه به من میاد ببین مثل خودم احساسیه
میگه که دوستم داره و منو درکم میکنه اگه دلشو بشکنم میره و ترکم میکنه
میگم که دوستش دارم و جونمو من میدم براش دارو ندارم و میدم رو لب بمونه خنده هاش
اونی که عشق منه اینو گفتم به همه یه فرشته س رو زمین که شبیه آدمه
توی عشق وسواسیه یه آدم حساسیه چه به من میاد ببین مثل خودم احساسیه
با همه خوب و بدش می خوام کنارش بمونم آ
اربعین پارسال چه آدم ها که بودن و امسال نيستن. چقدر غریب بود امروز. چقدر یاد هردونفرشون بودیم گوشه گوشه خونه حسشون کردم و از دلتنگی اشک ریختم. + دیگ کوچیک امسال رو شستم و به پارسال فکر کردم مرور خاطراتم دیگه به آخرش رسیده ++ برای دوستام و استادخان نذری بردم. با اینکه آدرس فرستاده بود اما این تاری دید تو شب ها هنوز اذیتم میکنه و نمیتونستم خوب پلاک ها رو بخونم به خاطر همین ماشین رو پارک کردم پیاده شدم گفتم بالاخره از یه خونه میاد بیرون دیگه بعد
امروز هم مهمان همان اتوبوس ِ زرد رنگ و رو رفته بودم. برخلاف دفعه پیش پر از آدم بود و هوایش سنگین. یک آهنگ با زبان چینی پخش کردم، صدایش را هم زیاد کردم و تمام مدت تا رسیدن به آخرین ایستگاه، با لکه‌های روی شیشه برای خودم تصویرسازی کردم. امروز دلم از پیاده‌رو ها گریزان بود. به «فنجانه» روبروی ایستگاه ِ تاکسی‌های زرد رفتم. لاته و کروسان سفارش دادم. پشت کردم به همه آدم‌های درون کافه، رو به بلوار و درخت‌هایش نشستم و «پاییز فصل آخر سال است» را باز
جملاتی زیبا از چارلی چاپلین
چارلی چاپلین
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدمو هر شب یک آرزو می‌کردممثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت به .شرط اینکه بخوابی.یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟ گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند
جملاتی زیبا از چارلی چاپلین
چارلی چاپلین
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدمو هر شب یک آرزو می‌کردممثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت به .شرط اینکه بخوابی.یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟ گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند
یه بارم چهارتا دختر سوار کردم، یه یارو جلو ماشینمو گرفت گفت خانوما کی باشن؟ گفتم مگه پلیسی؟ گفت میگم خانوما کی باشن؟ گفتم مادرامن همشون. گفت احمق کناریت خواهر منه، بیا پایین دایی کار داره باهات.انقدر گریه کردم تا دختره برام مادری کرد منو از دست داداشش نجات داد.تکست ناب
جملاتی زیبا از چارلی چاپلین
چارلی چاپلین
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدمو هر شب یک آرزو می‌کردممثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت به .شرط اینکه بخوابی.یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟ گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند
از مطب دکتر تماس گرفتند و برای ساعت هشت امشب وقت داده شد. خانم منشی گفت که امروز دکتر بهشان قول داده بوده ساعت نه تعطیل می کند. و کمی غرغر می کرد. ازم پرسید شغل، گفتم بیکار. گفت خانه دار دیگه؟ فکر کردم که نمی توانم شغل مادرم را بم. گفتم نه، بیکار. با خنده نوشت بیکار و دعا کرد که شغل پیدا کنم، تشکر کردم. نه و نیم رفتیم داخل. با لهجه شیرین محلی اش صحبت می کرد، بسیار با حوصله بود و انگار که با علاقه هم گوش می داد.
جملاتی زیبا از چارلی چاپلین
چارلی چاپلین
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدمو هر شب یک آرزو می‌کردممثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت به .شرط اینکه بخوابی.یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟ گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

سلامت همه چی موجوده پایگاه فرهنگس مذهبی صباحت best--text اداره استاندارد آبادان دانلود رایگان makanband2020