نتایج جستجو برای عبارت :

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش نا نوا شد

انشا باز نویسی حاکمي دو گوش ناشنوا داشت
 
 
 
 
 
حاکمي دو گوش ناشنوا داشت
 
در روزگاران قدیم در یکی از سرزمین ها پادشاهی خوب و دلسوز زندگی می کرد ؛ او همیشه به اوضاع مردم رسیدگی می کرد و حواسش بود تا حقی از مظلومی ضایع نشود و اینگونه بود که آن سرزمین به سرزمین خوبی ها مشهور شد و همه ی مردم به داشتن چنین حاکمي در سرزمینشان افتخار می کردند . انشا
موضوع :
بازنويسي حکايت حاکمي دو گوشش ناشنوا شد

پایه هشتم حکايت نگاری حاکمي دو گوشش ناشنوا شد
متن :
«حاکمي دو گوشش ناشنواشد. مداوای طبیبان هم اثری نکرد. حاکم از این پیشامد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود بسیار ناراحت بود و نمی دانست چه کند. روزی شخص دانایی، نزدش رفت و با اشاره و به کمک نوشتن به او گفت: ای سلطان، چرا غمگین هستید؟ شما یکی از حس های خود را از دست داده اید، خداوند به شما حواس دیگر هم داده است که سالم اند، آنها را
 
بازنويسي حکايت صفحه 36 هفتم
بازنويسي حکايت روزی در فصل بهاران با جمعی از دوستداران
 
 
 
در یکی از روزهای فصل بهار که هوا آفتابی و نسبتا خنک بود با تعدادی از دوستان برنامه ریزی کردیم تا برای تفریح به طبیعت برویم . هر کس برای مکان ، پیشنهادی می داد و سرانجام قرار بر این شد که در کنار چشمه ای که از کوهی جاری بود اسکان کنیم .انشا
بازنويسي حکايت صفحه ی 122 پایه یازدهم - 2 بازنويسي
 
 
اصل حکايت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت : ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزی است اگر به روزی ده بودی به مقام ملایکه از در گذشتی
 
گلستان سعدیانشا
بازنويسي حکايت صفحه ی 122 پایه یازدهم - 2 بازنويسي
 
 
اصل حکايت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت : ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزی است اگر به روزی ده بودی به مقام ملایکه از در گذشتی
 
گلستان سعدیانشا
همه می دانیم که ناامید شدن از درگاه الهی شرک است پس هر جه که از خدا می خواهی ، هرجقدر هم که خواسته ی تو بزرگ باشد هیچ وقت نباید از برآورده شدن آن ناامید نباشی چون سفره ی سخاوت الهی آن قدر بزرگ است که حتی عالمان می گویند اگر از خدا چیز کم بخواهی در حق خدا کم لطفی کرده اید حکايت زیر به بیان این موضوع پرداخته است. روزی حاکمي که برای گردش به اطراف شهر رفته بود کشاورزی را دید که روی زمین کشاورزی اش کار می کرد .
آدم توی اعصاب خوردی هاش در اتاقو می‌کوبه بهم، چارتا داد هم می‌زنه و گوله میشه حد فاصل دیوار و تخت و کمد، ولی بازم گوشش به دره که یکی بیاد در بزنه ببینه چی شده!؟ می‌خوام بگم آدم همیشه نیاز داره یکی نگاهش کنه از بیرون، وگرنه که درو محکم نمی‌بست ؛می بست؟
حکايت صفحه 25 نگارش دهم  سگی بر لب جوی استخوانی یافت
 حکايت صفحه 25 نگارش دهم پاسخ حکايت صفحه 25 دهم نگارش دهم صفحه 25 جواب حکايت صفحه 25 دهم حل حکايت صفحه 25 دهم نگارش فارسی دهم صفحه 25 صفحه 25 سگی بر لب جوی حکايت صفحه 25 سگی بر لب جوی پاسخ حکايت صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی سگی بر لب جوی پاسخ حکايت سگی بر لب جوی دهم سگی بر لب جوی دهم حکايت سگی بر لب جوی جواب حکايت سگی بر لب جوی انشا سگی بر لب جوی در مورد سگی بر لب جوی سگی بر لب جوی ن
حکايت صفحه 25 نگارش دهم  سگی بر لب جوی استخوانی یافت
 حکايت صفحه 25 نگارش دهم پاسخ حکايت صفحه 25 دهم نگارش دهم صفحه 25 جواب حکايت صفحه 25 دهم حل حکايت صفحه 25 دهم نگارش فارسی دهم صفحه 25 صفحه 25 سگی بر لب جوی حکايت صفحه 25 سگی بر لب جوی پاسخ حکايت صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی سگی بر لب جوی پاسخ حکايت سگی بر لب جوی دهم سگی بر لب جوی دهم حکايت سگی بر لب جوی جواب حکايت سگی بر لب جوی انشا سگی بر لب جوی در مورد سگی بر لب جوی سگی بر لب جوی ن
حکايت صفحه 25 نگارش دهم سگی بر لب جوی استخوانی یافت
 
حکايت صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی صفحه 25 نگارش دهم سگی بر لب جوی سگی بر لب جوی استخوانی یافت حکايت سگی بر لب جوی استخوانی یافت پاسخ حکايت سگی بر لب جوی استخوانی یافت جواب حکايت سگی بر لب جوی استخوانی یافت بازنويسي حکايت سگی بر لب جوی استخوانی یافت باز افرینی حکايت سگی بر لب جوی استخوانی یافت سگی بر لب جوی استخوانی یافت یعنی چه سگی بر لب جوی استخوانی یافت صفحه 25 دهم نگارش دهم صفحه 25 سگی بر لب ج
حکايت صفحه 25 نگارش دهم سگی بر لب جوی استخوانی یافت
 
حکايت صفحه 25 نگارش دهم  سگی بر لب جوی استخوانی یافت
 حکايت صفحه 25 نگارش دهم پاسخ حکايت صفحه 25 دهم نگارش دهم صفحه 25 جواب حکايت صفحه 25 دهم حل حکايت صفحه 25 دهم نگارش فارسی دهم صفحه 25 صفحه 25 سگی بر لب جوی حکايت صفحه 25 سگی بر لب جوی پاسخ حکايت صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی سگی بر لب جوی پاسخ حکايت سگی بر لب جوی دهم سگی بر لب جوی دهم حکايت سگی بر لب جوی جواب حکايت سگی بر لب جو
#نسیم_نوراندیش_رمان #سیده_مهتاب_شاهرخی #پارت1 (رهام): توی آلاچیق تک و تنها نشسته بود ، رفتم جلوش ایستادم. انقدر تو فکر بود ک اصلا متوجه اومدنم نشد. آره خودش بود همه توی دانشگاه میشناختنش. اون همیشه تو وقت آزاد و حتی تو کلاس ها هندزفری تو گوشش بود. _ببخشید خانم میتونم اینجا بشینم؟! انگار نمی شنید چی میگم. اما کیفشو برداشت و دستشو ب منظور بفرمایید ت داد. منم نشستم.نیم نگاهی بهش کردم،قصد سوال پرسیدن داشتم ک. +بله! خانم نوراندیش هستم. منم لبخندی زد
 
بازنويسي حکايت طاووس و زاغ پایه یازدهم صفحه 68


بازنويسي حکايت :
در یکی از روز ها در باغ زیبایی که پر از آب و علف بود و صدای بلبل ها به دل آدمی می نشست یک طاووس و یک کلاغ یکدیگر را ملاقات کردند . 
در آن زمان طاووس و زاغ  غرق در هنر ها و عیب هایشان شدند و طاووس به کلاغ گفت : این کفش های سرخ که تو در پاهایت کرده ای مال تو نیست و آن ها را در زمان خلقتم از من ربوده ای و بجای آن کفش های سیاه رنگ خود را برای من باقی گذاشته ایی و اکنون این دو جابجا شد
 
 
 
 
 
بازنويسي حکايت شخصی نزد طبیب رفت - 2 بازنويسي
 
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم درس 5 صفحه ی 70
 
 
 
 
 

اصل حکايت روزی شخصی نزد طبیب رفت :
روزی ، شخصی نزد طبیب رفت و گفت : شکم من به غایت درد می کند ، آن را علاج کن که بی طاقت شده ام .طبیب گفت : امروز چه خورده ای ؟ مریض گفت : نان سوخته .طبیب غلام خود را گفت: داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم .مریض گفت : من درد شکم دارم ، داروی چشم را چه کنم ؟طبیب گفت: اگر چشمت روشن بود
 
 
 
 
 
بازنويسي حکايت شخصی نزد طبیب رفت - 2 بازنويسي
 
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم درس 5 صفحه ی 70
 
 
 
 
 

اصل حکايت روزی شخصی نزد طبیب رفت :
روزی ، شخصی نزد طبیب رفت و گفت : شکم من به غایت درد می کند ، آن را علاج کن که بی طاقت شده ام .طبیب گفت : امروز چه خورده ای ؟ مریض گفت : نان سوخته .طبیب غلام خود را گفت: داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم .مریض گفت : من درد شکم دارم ، داروی چشم را چه کنم ؟طبیب گفت: اگر چشمت روشن بود
چهار زانو نشسته  بود،موهای فرِ نیمه خیسِ تازه از حموم بیرون اومده،بافت گشاد .سرشو روی پتوی کُپه شده فشار میداد و بی صدا اشک صورتشو خیس میکرد صدای کافه آفاق که پلی نبود ولی صداش تو گوشش بود. در جا میزنم. سرسام گرفتم. با سکوت روزه ی فریاد گرفتمای وای به حال من بی تو تلف شدم. پر پر زدم ولی پرواز بلد شدم ! 
مهرداد از آن پسرهای چشم و گوش بسته بود که در ایران میان خانواده اش ضرب المثل شده بود و هنوز هم اسم زن را که می شنید از پیشانی تا لاله های گوشش سرخ می شد. . او بچه ننه، ترسو، غمناک و افسرده بار آمده بود، تاکنون با زن نامحرم حرف نزده بود و پدر و مادرش تا توانسته بودند مغز او را از پند و نصایح هزارسال پیش انباشته بودند؛ و بعد هم برای این که پسرشان از راه در نرود، دختر عمویش درخشنده را برای او نامزد کرده بودند و شیرینی اش را خورده بودند.
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صفحه36
 
 
 
 
 
 
مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب  (حیوان) میریخت  و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت  و چشم مرد کور شد
مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی
(گلستان سعدی)
 
ب
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صفحه36
 
 
 
 
 
 
مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب  (حیوان) میریخت  و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت  و چشم مرد کور شد
مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی
(گلستان سعدی)
 
ب
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صفحه36
 
 
 
 
 
 
مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب  (حیوان) میریخت  و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت  و چشم مرد کور شد
مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی
(گلستان سعدی)
 
ب
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صفحه36
 
 
 
 
 
 
مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب  (حیوان) میریخت  و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت  و چشم مرد کور شد
مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی
(گلستان سعدی)
 
ب
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صفحه36
 
 
 
 
 
 
مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب  (حیوان) میریخت  و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت  و چشم مرد کور شد
مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی
(گلستان سعدی)
 
ب
دانلودرمان عشق تا ابد نوشته شهناز محلوجیان
 
خلاصه:
بخشی از رمان:
 
سرگیجه و سر درد آزارش می داد ، بغض سنگین و دردی که گلویش را گرفته بود فرصت نمی داد نفس های تند و هیجان زده ی خودش را به حال عادی برگرداند . 
صدای آقا جون به شکل گلوله های ریز با سرعت روی پرده ی گوشش می چرخید ، انگشتانش توان نگاه داری گوشی تلفن را نداشت ، به دیوار تکیه داد ، آرنجش را روی صفحه ی میز زیر تلفن گذاشت و بی رمق و التماس آمیز گفت : 
- چرا عذابم می دی ؟ خواهش می ک
آهنگ حسش کن امیر تتلوLyrics Music Hessesh Kon Amir Tataloo♫♫♫حسش کن فرق دستامو با بقیه و با من دنیاتو نصفش کندنیای من تویی نصفش چون حفظش کن عشق و دلتو مثلش کنتو اصن این خلو چله بیا هرجوری میخوای تستش کنتو بیا حفظش کن تو بغلت طلسمش کنصداکن در گوشش اسمشودوباره وارد این قصه شومتن آهنگ قدیمی
عصر صحبت ازدواج دختر کوچکشان را میکردند و در گوشش از سنت پیامبر خدا و راز خلقت میگفتند و شب هنگام وقتی از پیاده‌روی دونفره امده بودند در خانه دنبال "بچه" شان میگشتند تا تور پر از توپهای رنگی کوچکی که برایش ه بودند را تحویلش دهند و از دیدن ذوق کودکانه اش در دلشان قند آب شود. حقیقت این است که هرچقدر هم بزرگ شده باشیم و عدد سنمان به هر دهه ای رسیده باشد ، باز هم برای پدرومادر هایمان "بچه" هستیمآنها از اینکه حس کنند در زندگی فرزندانشان موثر
امروز یکی از بچه هارو زدم دوتا زدم تو گوشش و یکی زدم توسرش گریه کرد.یک سال ونیمشهاسیرم کرد خیلی اذیت شدم وقتی زدمش پشیمون شدم خیلی گریه کرد خودمم ناراحت بودم الان عذاب وجدان دارم بچه است نمیفهمه من دیگه توان ندارم تا برم دنبالش خسته بودم خیلی خسته و دست تنها خدا منوببخشه
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله‌زار آمد ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی بدو گفتا که
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صفحه36
 
 
 
 
 
 
مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب  (حیوان) میریخت  و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت  و چشم مرد کور شد
مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی
(گلستان سعدی)
 
ب
تو چشماش نگاه می کنم گریه می کنم و میگم خودت بگو چطوری میشه از دستت خلاص شد؟ بهت میگم دوستت ندارم بفهم لطفا . میگه باشه. توی س ک س ازم میخواد توی گوشش بگم دوستش دارم ولی یکساله نتونستم بگم ، بهش میگم نمیتونم دروغ بگم میگه اشکالی نداره الکی هم شده بگو. کاش توی کشوری زندگی میکردم ک جداشدن انقدر برچسب نداشت کاش پدرومادرم انقدر خودخواه نبودن کاش یه اتاق کوچک توی یه روستای دورافتاده مال من بود و منت کسی روی سرم نبود
حکايت های کوتاهی از مولانا - تشنه بر سر دیوار
در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند، بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می كرد. ناگهان، خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب، مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد، آب در نظرش، شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد كه تند تند خشتها را می كند و در آب می افكند.
آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای می بری؟
  حکايت آموزنده، حکايت های کوتاه،
حکايت های کوتاهی از مولانا - تشنه بر سر دیوار
در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند، بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می كرد. ناگهان، خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب، مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد، آب در نظرش، شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد كه تند تند خشتها را می كند و در آب می افكند.
آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای می بری؟
  حکايت آموزنده، حکايت های کوتاه،
دماوندیه! ای کوه سپیدمویِ چون قند ای کیکِ بریده، ای دماوند یک عمر چو بستنی وانیلی برفِ سرِ قلّه ات پراکند بر چشم و دل عمومِ تهران سرزندگی و نشاط و لبخند هر لحظه به لرزه میل می کرد میخ تو نبود گر زمین بند ضحاک به بند تو درافتاد آرش ز سرِ تو تیرش افکند مشهور،"بهار" شد چو گفتت: "ای گنبد گیتی ای دماوند" صد شکر ولی که مُرد و گوشش نشنید کسی ز گنبدت کَند! یک یازدهم ز تو بریدند چون گوشت ز مغز رانِ گُسفند! نه دامنه در امان ز تاراج نه بر سرِ قلّه ات پدافند گفت
 
صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، رم می کرد و از این سو به آن سو می گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می داد.وب سایت تفریحی واسه تو
چند وقتی میشد که رابطم رو با خانواده درست کرده بودم و کار خونه و آشپزی می کردم تا همه رو راضی و خوشحال نگه دارم و در عین حال خودم هم سرگرم بشم تا اینکه امشب برادرم با مادرم تماس گرفت و چهار ساعت تو گوشش خوند و شستشوی مغزیش داد که من باید آزمون استخدامی شرکت کنم چون سکینه و حلیمه و شفیقه تو آزمون استخدامی موفق شدن و منم باید راه پر فتوح اونارو طی کنم. در کل گند زد به همه تلاشایی که کردم. منم روانی شدم گفتم چرا انقد تو زندگی من دخالت می کنید؟ چرا نم
در روزهای اخیر فیلمی در فضای مجازی منتشر شد که کودک کاری را نشان می داد که اظهار می داشت، " گوشش توسط نیروهای شهرداری منطقه 3 بریده شده است" که این.طلا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

دفتر فنی مهندسی کامپیوتری آرتان Artanweb گروه معماری آلند شرکت مهندسی مشاور پژواک دی ,موسیقی و فیلم و بهترین سگ ها غرفه سازی رایکا جاست استار سایتی برای همه دانلود جدیدترین آهنگها،كد پیشواز،تم،زنگ خور و ...