چشمهایم سنگین ازخواب شده بود که بلند شدم وقلمه های پتوس را دیدم! تصورکردم که اگر ریشه بزنند گلدان کاملا پرمیشود. یاد کنف هایم افتادم. صدای گلها راشنیدم، آرام میخندیدند. یکیشان گفت مارا آویزان کن! ومن کنف هارا ازکمد درآوردم. آنهارا به لبه بطری شیشه ای پیچیدم. و فکر کردم یکی کم است.
دوباره پتوسها گفتند : این هم جالب میشود. دیدم گیلاس قلمه زنی خالیست، کنف هارا به نیمه اش پیچیدم دوباره پتوس ها گفتند : ازین سنگ های رنگی. الان شستیشون و مریض نمیشیم. مشتی از سنگ ها را ته ظرف ریختم. اول میخی روی دیوار کنار تلفن زدم که دوباره پتوس ها گفتند ما را روی دیوار کنار گلها بذار. میخ هم داره. اول گوشه را دیدم دوگلدان پتوس!! زمان آبیاری راحت ترم. اما صدایشان را دوباره شنیدم اینجا دیگه کنار آشپزخونه. اوه بله دقیقا دوتا میخ!!
نگران پوسیده شدن در آب بودم که باز با شیطنت گفت فقط دوقطره بریز. آهان رنگ آب عوض نشه. واین شد که بردیوار خانه ام آویزان شد پتوس های کوچک من???????? یاحق

الهه فاخته پتوس ,گفتند ,دیوار کنار ,دوباره پتوس منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ میترا تجهیزات پزشکی بلوتیوب | مرجع دانلود فیلم سریال کلیپ و آهنگ دنیای زبان انگلیسی کرونا بزرگترین دروغ قرن اخبار سایت بلگ بیست اجناس فوق العاده Zacharyzsqvx3 Blog