داستانک،داستانهای جالب

داستانهای جالب

 

یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود …؟


پایگاه سلامت دانش آموزی لارستان روزی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فــروش خـــاویـــار ایــران در داخل کشور قو بلاگ ???? دل را قرار نیست ، مگر در کنار تو ???? مجنون یار به نام خداوند نیکی آفرین فروش ایزوگام شرق و دلیجان انجمن علمی دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد کرامت اخلاقی اپلیکیشن ساز