موضوع :

انشا درمورد عاقیبت فرار از مدرسه با قالب داستان

 

متن انشا :

در یکی از روزهای سرد زمستانی که برف روی بام خانه ها نشسته بود، پدربزرگ با حضورش خانه یمان را گرم کرده بود. با شادی به دورش نشسته بودیم و از ذوق تعطیلی مدارس حرف می زدیم. پدربزرگ  آن عینک فریم مشکی بزرگش و آن تسبیح خوش رنگ آبی اش با لبخند نگاهی به من انداخت و گفت:

نوه ی زیبایم بیا که برایت داستانی تعریف کنم. من نیز با شادی به استقیال رفته و با نگاهی مشتاق چشم به دهان پدربزرگ دوختم و او نیز با لحن شیرینش شروع کرد در روزهای قدیم، پشت کوه های بلند، روستایی کوچک وجود داشت مردم به کار کشاورزی مشغول بودند و هر کسی شاد و خوشحال همراه با خانواده اش زندگی می کردند. در میان اهالی روستا پسری بازیگوش زندگی می کرد که از درس و مدرسه همیشه فراری بود. روزها به اسم مدرسه از خانه بیرون می رفت و در کوچه و خیابان ولگردی می کرد.

گذشت و گذشت تا خبر به گوش پدرش رسید. پدرش که مردی سخت گیر بود، گوشش را گرفت و او را مجبور به کار در مزرعه و زمین کرد. پسر اما بازیگوش بود. هم از مدرسه فراری بود و هم در کار. اما هر چه بود گذشت. همه ی دوستانش باسواد شدند و راهی شهر و  برای پدر و مادر مایه افتخار شدند.

اما پسر در مزرعه کار کرد و پول کمی از این راه به دست آورد حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت. عاقبت فرار از مدرسه شد حسرت و سرافکندگی برای خود و خانواده اش، در حالی که اشک در چشمان پدربزرگ جمع شده بود ادامه داد:

بله نوه ی قشنگم! آن پسر کسی نبود جز پدربزرگت، پس تا می توانی از روزهای خوش مدرسه و درس و مشقت درست استفاده کن. زیرا این روزها زود خواهد گذشت. شاید امروزت سخت بگذرد اما فردایت آسان خواهد بود. ما همه به فکر فرو رفتیم در حالی که پدربزرگ با سرانگشتانش اشک حلقه شده در چشمانش را گرفت و به دست های ترک خورده و پینه زده اش با آهی سوک نگاه کرد…

 


سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی , گزارش تخصصی مدرسه ,پدربزرگ ,گذشت ,روزهای ,انشا ,خانه ,قالب داستان ,عاقیبت فرار ,درمورد عاقیبت ,انشا درمورد ,انشا درمورد عاقیبت منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نینا شاپ دانلود نمونه سوالات درسی باشگاه فرهنگی ، ورزشی و مذهبی رزمیکاران صاحب الزمان (عج) رفسنجان بازی های پلی استیشن bedroomdesign wwe network گرافیک آنلاین فرش نیاوران