عاشق دریای مواج
صبح روز بعد زودتر از همیشه از خواب بلند شد، میز صبحانه را چید، لباس‌هایش را پوشید و برخلاف همیشه وقتش را برای صاف کردن موج‌های روی موهای فِرَش تلف نکرد. مدام جمله‌ای را که سعید، شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود به یاد می‌آورد.


داستان عاشقانه عاشق دریای منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

atabelt وسعت جهان در یک نگاه فروشگاه اینترنتی بروز ترین وبلاگ ارتقاء سایت دستگاه تصفیه آب هر چی که بخوای rap game laghari04