به نام خداوندی که شکوفه ها را آفرید❤

 

 

 

★شکوفه یخ زده★

 

 

 

پارت1

وای خدای من چی میبینم،جواب مثبت؟ وای یعنی اینا خانواده منن؟چقد تغییر کردن، چقد پیر شدن ، یعنی اینا همون مامان زیور و بابا بهرامن ؟ این بچه هم آجیمه یعنی؟ من رادمان تهرانی هستم و الان پونزده سالمه خانوادمو توی هشت سالگی گم کردم و توی یه خونه پیش چن تا مرد زندگی کردم که همه چهل تا شصت سال داشتن ولی الان مامان بابامو پیدا کردم و مثل اینکه یه خواهر کوچولو هم دارم اینقد قیافش شیرینه که نگو اسمشم رایا ست ولی نمیونم چن سالشه ، مامان سمتم اومد و بقلم کرد و گریه کرد منم بقلش کردم  و بعد بابا مردونه بقلم کرد 

رایا: بابا، مامان ، چرا این پسره رو بقل میکنین؟

بابا: چون داداش توعه 

_پس چرا ازم بزرگتره ؟

+عزیزم جریان داره 

_یعنی چی ؟

من: رایا خانوم بعدا خودم برات توضیح میدم

مامان: باید جشن بگیریم

بابا: اره حتما ، باید همه بفهمن پسرمون پیدا شده

رایا رو به من گفت

_یعنی الان تو داداشمی؟

+بعله

_چه خوب شد که تو داداشم شدی اخع همه بچه ها از داداشاشون صحبت میکنن تو مدرسه ولی من داداش نداشتم 

+حالا از فردا به ههمه بگو یه داداش خوشگل دارم که خیلی درسش خوبه، راستی! کلاس چندمی؟

_دوم

دستمو نوازش وار روی گونش کشیدم 

مامان: خب اول بریم یعالمه چیز میز بخریم

رایا: وای من عاشق م

من: موافقم بریم

رفتیم بازار و کلی کردیم و با رایا هم کلی دوست شدم.رفتیم خونه.خونه ای که قبلا که من بودم توش زندگی میکردیم نبود.یه خونه جدید بود و علاوه بر اون بزرگتر هم بود.رفتیم داخل.داشتم خونه رو نگاه میگردم که با صدای رایا به خودم اومدم

_داداش داداش ، رادماننننننننن بیا بریم اتاقتو نشونت بدم 

+بریم 

رفتیم بالا از پله ها رایا در یه اتاقو باز کرد

_اتاقته

اول از همه گیتار و پیانوم به چشم اومدن من هم گیتار بلد بودم هم پیانو .تمام عکسای بچگیم روی دیوار بود ناخوداگاه بغضم گرفت و قطره اشکی از گونه م چکید و پشتش قطره های بعدی 

_داداش رادمان داری گریه میکنی ؟

نشستم رو زمین.رایا اومد جلوم و اونم نشست و انگشتای کوچولوشو کشید رو رد اشکامو پاکشون کرد 

_من شنیدم داداشای بزرگ گریه نمیکنن

محکم بقلش کردم.

+خیلی خوبی رایا خیلیـــــــــــــ ، خیلی دوست دارم آبجی کوچولوم 

_هی پسر پاشو پاشو ، من برعکس قیافه م خیلی میفهمم و تو کل کل ماهرم ، من داداشی که گریه کنه نمیخوام 

+خیلی پررویی رایا 

_پررویی از خودته داداشم 

+جشن کیه؟

_ فردا شب، یه نظری دارم

+بگو

_بیا ست بزنیم که چش همه در اد

+اوم .عالیه 

_پس پاشو از این لباسایی که یم یه دست بپوش تا منم برم آماده شم بعد با آقا رامین بریم بازار 

+آقا رامین کیه؟

_پسر سرایدار یا بهتره بگم باغبون اینجا ۲۳ یا ۲۴ سالشه ، خیلیم مهربونه

+خوبه؛ پس برو اماده شو

آماده شدم و از اتاق اومدم بیرون.همزمان با من رایا هم اومد.از مامان بابا اجازه گرفتیم .رفتیم پیش رامین .پسر خوبی به نظر میومد .رفتیم بازار.اینقد گشتیم تا بالاخره رایا یه لباس مجلسی فوق شیک آبی و سیاه پیدا کرد که وقتی پوشیدش اینقد خانوم شده بود که دلم قنج رفت براش و بعدم کفش سیاه گرفت منم یه کت تک آبی همرنگ لباس رایا م با شلوار سیاه کتون و پیرهن سیاه و کفش کالج سیاه گرفتم .به زرو رامینو مجبور کردیم که اونم بگیره البته به حساب ما.رفتیم یه رستوران که ناهار بخوریم.رایا گفت

_رادمان باید گوشی هم بگیریا 

+مامان بابا چیزی نگفتن

رامین: ولی به من گفتن براتون یه تلفن همراه تاچ به انتخاب خودتون بگیرم 

_خب پس بعد ناهار بریم بگیریم 

بعد ناهار به انتخاب رایا یه نت ده گرفتم و رفتیم خونه.همه در تکاپو و تلاش بودن برای فردا شب.


نودهشتیا|سایت98ia رایا ,مامان ,رفتیم ,خونه ,داداش ,سیاه ,مامان بابا ,رفتیم خونه ,رفتیم بازار ,بقلش کردم ,یعنی اینا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دنیای طراحی و ساخت سایت حرفه ای موسسه جامع خدمات هنری اپیزود فیلم بیستون کوه نسیم ایمان IPBSES صبح نیوز LOX STB یومانی ، وبلاگ فروغی فروشگاه اینترنتی لیانا