صدای خنده ها در شرکت مرا اذیت می کند

رفتن احمد و سمیرا، مرا ناراحت می کند

آینده ای که چه بر سرمان می آید مرا نگران می کند

گذشته ای که برنمی گردد و نمیدانم کدام کار من اشتباه بوده و حق الناسی به گردنم مانده مرا افسرده می کند کلا روزهای زندگیم خاکستری می گذره نه سیاه نه سفید.احمدودوست دارم ولی فوق العاده تو رابطمون سو ء تفاهم وجود دارد فکر می کنم از انباری بخاطر شلوغیش رد نمیشه تا دبه های سیربردارد د به مادرش بدهد و کمکش می کنم تا خوشحال بشه بلافاصله میگه چرا حرف منو شهید میکنی،ناراحتی رو توچشمای خوشگلش میبینم وقتی شله زردو دبه سیر و با سختی میبرم بذارم آشپزخونه. گاهی وقتها احساسه بدی از گیراییم بهم دست میده بابام همیشه میگفت کاری که دوبار گفته بشه برای انجامش برین توش اما تو خونه نا جز مادر همه تنبلن،مادر بیچارش باید به چند نفر بگه تایه کار انجام بشه .من بدجور گیر افتادم بین درست رفتار کردن وحرفای مادرم که بهم می گفت من نتونستم تورو آدم کنم ،تو بچه بزرگ شدی ، رفتار درست بلد نیستی میاد تو ذهنم.اما من همیشه همه تلاشمو در هر چیزی برای هر کاری انجام میدم و اگر اون کار درست انجام نشدو هدف تحقق پیدا نکرد میسپارم به خود طرف و وجدانش و خدا اما الان می فهمم نههههههههه منننننننننن باید تغییر کنم آره من .

جدا باید تغییر کنم احمدمی گفت باید الویت قرار بدی واسه همه کارات بعد اونارو انجام بدی حتی تو خونه ما جوری رفتار نکن همه بفمن فائزه هست ظرفارو بشوره توقع ایجاد نکن درست میگه مثل ایمن افزار که سهرابی می گفت قربان خانی برنداری اونا مجبور میشن بردارن ومن چقدر حرفهای مادرم و بقیه رو الان دارم درک می کنم که باید تغییر کنم از خدا می خوام مسیر تغییر درست رو برام هموار کنه چون خیلی تغییر دادن رفتاری که خو گرفتی به انجامش برای آدم سخته من خستم از ناهنجاریهای رفتاریم و نمیدونم از کی و چگونه شروع بشه تمام این اصلاحات در درونه من.طعم شیرین بیسکوئیت های موزی، جعبه مداد رنگی و دفتر نقاشی برای رفتن به جلسه های خانم بهنام فکرمو ، قلبمو آروم میکنه دوست دارم بازم چادرمادرمو بگیرمو تمام غم وغصه و دلخوری و نداشته هاموبریزم دورو برم اونجامثل همون دختر بچه توپول و چشم سیاهی که تو هر مجلسی توجه همه رو می گرفت و همه براش آرزوی خوشبختی می کردن همون دختر بچه توپول بچگیام شم برم روضه امام حسین وقتی مادرم چادرشو مینداخت تو صورتش تا گریه کنه،من غم عالم به دلم می نشست  و از گریه مادرم، من هم اشک از صورتم روانه میشد وبه مادرم می گفتم توروخدا گریه نکن اونم بیسکوئیتمو می داد و  با شیرینیش ، شوری اشکای صورتم از یادم می رفت و مشغول خوردنش میشدم.الان اون روضه ها-اون سیاهی ها -اون تصاویر و صداهایادآوری همه اون روزهای بچگی ،حال منو تغییر میده من واقعا عاشق روضه های امام حسینم ، کاش میشد هرروز رفت روضه کاش میشد هنوز من همون قدری می موندم پامو میکوبیدم زمین تاراه نرم و مادرم بغلم کنه  خدایا چه زود گذشت در آستانه سی سالگی خالی از هرگونه دارایی مالی و معنوی من همون دختری ام که می خواستم کل دنیارو بگردم و بچرخم و بخندم

همونی که همیشه دلم می خواست آسمونی شم آسمونو عین کف دستم بشناسم اسم همه ستاره ها رو بدونم منه الان با منه اون موقع چقدر فاصله داره چی بودیم چی شدیم و چی خواهیم شد دغدغه های الان من برای ادامه زندگی چقدر متفاوته با منه کودکی هام فقط  الان هست که بطرز معجزه آسایی وارد زندگیم شد و برام زندگی کردنو به ارمغان آورد دقیقا زمانی که پراز بلد نبودن زندگی ام

همیشه آرزوم این بود سیاهی چادرم ادامه  سیاهی که برای امام حسین می زنند باشه از گناه حفظم کنه اما الان یه خطدرمیون پراز گپه، ذهنم . فکر می کردم دختری نیستم که زبون کسی برنجونتم فکر می کردم خیلی خوبم دارای صفات عالیه  و کمالات هستم چون دنیا برام مهم نیست اما الان نهههههههه اعتراف می کنم ادعا بود من پر از ادعاهای پوچ شدم نون این زمونه ست یا اونم بهونست نمیدونم فقط میدونم اونقدری دلم برای فائزه قدیم تنگ که حد نداره.

الان ,تغییر ,مادرم ,درست ,روضه ,سیاهی ,باید تغییر ,امام حسین ,همون دختر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قیمت خرید جوجه اجداد تخمگذار روزای خوب تخفیف دونی سایت تخصصی کمپانی سونی رادیو موزیک فوتوشاپ تهران سکس username ☻ password, یوزر و پسورد نود ❷❸ سه سوته خرید کن تحویل بگیر