بانوی من! ای جسم مرا روح دمادم
لبخند بزن تا برسانی به مرادم

لبخند بزن تا شود آسوده خیالم
از بابت قولی که زمانی به تو دادم

هربار دلم خواست تنت را بسرایم
در پیچ و خم راه، کم آورد مدادم

از باغچه‌ی پیرهنت سرزده انگار
سیبی که هوایی شد از آن حضرت آدم

آب دهنت شهد و زبان تو گزنده است
کندوی عسل را لبت آورده به یادم

بانو! به خدا دست خودم نیست ببخشید
از حد خودم آنور تر اگر پای نهادم

در سینه‌ام از بس که هوای تو برم داشت
حتی به نفس‌های خودم راه ندادم

تو برگی و من شاخه‌ی عاشق که در این فصل
هر ثانیه در وحشت پیچیدن بادم

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هر چی بخوای اندروید 89 دست ساز های چوبی چوبلو pishrobelt بزرگترین سایت مجله اینترنتی وبلاگ19|نرم افزار|بازی|سرگرمی|تفریحی|عکس|اس ام اس VOIP مخزن yir69hit shop