دلم یک باغ بزرگ می خواهد پر از درخت های جور واجور دلم می خواهد در ان قدم بزنم و بوی گل های یاس و محمدی به مشامم برسد ، دلم می خواهد موهایم را باز کنم و بگذارم با نسیم برقصند . دلم می خواهد کتاب هایم را بردارم و روی یک تاب بنشینم و ارام ارام در خیالات خودم غوطه ور بشم ،دلم می خواهد بعد از اینها با پیراهن گل گلی ام رو چمن های ان به درخت نارنگی تکیه دهم و اهسته اهسته شکلات داغم را مزه مزه کنم ، دلم می خواهد بچرخم ،بچرخم و بچرخم و سپس روی روی زمین ولو بشوم چشمهایم را ببندم و با سرتاسر وجودم خدا را حس کنم .
دلم کمی مسافرت هم می خواهد به پاریس. کنار برج ایفل در یک شب زمستانی پالتویم را دور خودم بپیچم و و در اواز های فرانسوی غرق شوم .
دلم می خواهد به جزائر هاوای بروم دلم می خواهد انجا نرم نرمک قدم بزنم و از افتاب ان نهایت لذت را ببرم
دلم کمی بخشش می خواهد دلم می خواهد با یک پیرزن و پیر مرد برقصم دلم می خواهد دست چند کودک سرطانی را بگیرم و ان ها را چند ساعت مهمان دنیای خودم کنم . دلم می خواهد به یک نا امید امیدی زیاد ببخشم
و اما دلم در نهایت یک تکیه گاه می خواهد وچه تکیه گاهی بهتر و شایسته تر از پدرم دلم یک اغوش گرم و همیشه باز می خواهد و چه اغوشی گرم تر و باز تر از اغوش مادرم دلم یک دفاع می خواهد و چه کسی بهتر از برادرم دلم یک قلب پر مهر و دلسوز می خواهد و چه کسی پر مهر تر و دلسوز تر مادر بزرگ و پدربزرگم .
تکیه منبع
درباره این سایت