کولی این حال مرا کاش نمی دید که دید
اختر فال مرا، کاش نمی دید که دید
بر خطوط محن آلود کف دستانم
مسخ اقبال مرا، کاش نمی دید که دید
رمل انداز نگاهش به رخ اسطرلاب
بدی سال مرا کاش نمی دید که دید
دیده، وقتی سوی آفاق رهایی گرداند
گره بال مرا کاشتن میدید، که دید
دختری گفت: در آینه سهمت شده قاب
عکس امیال مرا نمی دید، که دیدید
گفتم: آن فصل پر انگور خوشی؟ گفت: تگرگ
باغی از کال مرا، کاش نمی دید، که دید
نه لب باغچه، نه زیب سرطاقچه ام
سبز پامال مرا، کاش نمی دید که دید
شعر، تک خال من از بازی هستی بوده است
داغ تکخال مرا کاش نمی دید که دید
مانده ام زنده در این معرکه ی بودن و کوچ
زخم جنجال مرا کاش نمی دید که دید
شکرش تلخ شد از شوری تقدیر «غروب»
کولی احوال مرا کاش نمی دید، که دید
مرا، ,دید، منبع
درباره این سایت