اونقدر زمان زود میگذره که باورم نمیشه بیش از نیمی از سال تموم شده باشه! انگار همین دیروز عید بود.

هوا هی خنک تر میشه و هی من خدا رو شکر میکنم که از اون تابستون سوزان خلاص شدیم! دیگه کولر روشن نمیکنیم ولی من هنوزم پنجره ها رو باز میذارم تحمل هوای بسته رو ندارم از اون سوز خنک دم صبح که میری زیر پتو خوشم میاد.

بلاخره پیشقدم شدم و با دوستم حرف زدم و اونم ناراحتیشو گفت و رفع کدورت شدپنج شنبه هم با هم رفتیم موزه و خونه قدیمی دیدیم و نهار خوردیم .

من اصلا تحمل قهر و ناراحتی دیگران رو ندارم مخصوصا اگه رابطه م نزدیک باشه واسه همین همیشه برای آشتی پیشقدم میشم که این خیلی وقتها به نفعم نیست و ازم سوء استفاده میشه ولی خب عبرت نمیگیرم.

چند روزی حال روحیم خوب نبود به هم ریختگی هورمونهای لعنتی هم مزید بر علت شد که رسما هاپو باشم! تصمیم گرفتم دوسه روزی برم ولایت شاید یه کم بهتر بشه حالم.

هفته بعدم یه ماموریت سه روزه دارم که فکر کنم خوب باشه برای تمدد اعصاب.

امیدوارم هیشکی غمگین نباشه.این روزها واسه دلهای پریشون زیاد دعا کنید.

باشه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گاه نوشته ها.. اخبار تکنولوژی قفل دیجیتال Yale فیلم هاشم عباسی - مشاوره کنکور تجربی پروژه های اکسل و اکسز گالری ماهی نقره ای دست نوشته های یک پسر دلنشین