و بلاخره دلبر به پایان رسید
امروز اخرین دیدارمون بود ،کلی حرف زدیم ،از جواب بله دادنش به مامانشون گفتن که قبول کرد برن خواستگاری.
اونایی که تابستون دلنوشته هامو میخوندم و تحمل میکردن یادشونه چقدر ناراحت بودم از اینکه داره مزدوج میشه
اما امروز منطقی حرف زدیم واسش ارزوی خوشبختی کردم و کلی اداشو دراوردم وقتی متاهل بشه و بگه خانومم خانومم و چقدر حرص خورد.بیخیال بلاخره تموم شد
خودمم باورمنمیشه ایقدر بزرگ شدم که از تموم داشته هام راحت دست میکشم.
حلقه مو از دستم در بیارم یا زوده????
منبع
درباره این سایت