شدم مثل کسی که از یه حادثه سخت گذشته حالا با بدن خرد وخمیر توگچ رفته تو بیمارستان خوابیدم و درد دارم . نامرد از دیشب تا حالا ندیدمش میدونه خیلی دوسش دارم نیومد در اتاقمو بزنه بگه فلفلی ! از من ناراحته ، وقت نداشته دلیل نمیشه ک ، مگه تو این دنیا چقدرجنس مذکر وجود داره که با اتاقش چند قدم فاصله دارم.
دلگیرم ازش .
من انقدر مغرورم ک دارم بگا میرم حتی یه موقع ها دلیل رفتارامم مشخص نمیشه از بس مغرورم امروز مامان میگف خیلیی مغروری داری چیکار میکنی ،شب قبل آقای ر میگفت ببینم تا کی میخوای پای غرور مسخرت وایستی؟دوستم میگفت تا کی کارای بچگونه اینقدر غرور بزارش کنار .
سرم درد داره از دیشب مسکن خوردن بهم حرومه چون ممکنه بیماریمو ک خوب شده تجدید کنه ، گلوم درد میکنه و خلط پررنگ دارم با سختی جون کندم و غرور لعنتیمو گذاشتم کنار گفتم مامان گلوم درد میکنه با سختی که میگم نمیتونید هرگز تصورش کنید .
دلم فلفلی گفتنشو میخواد ولی دلم میخواد اون بیاد اتاقم .
دلم بغل کردنشاو میخواد ولی دلم میخواد اون بیاد.
دلم کلکلامونا میخواد ولی دلم میخواد اون بیاد .
جدیدا دارم پی میبرم چه موجود بی شعوریم????
میخواد ,بیاد منبع
درباره این سایت