مردهای زیادی در زندگی ام در رفت و آمد بوده و هستند. 

بعضیهایشان در دلم مانده اند و بعضی هایشان در خاطرم و بعضی هایشان فقط تصویر محوی یا صدای گم شده ای در ذهنم هستند. 

از همبازی های دوران کودکی ام گرفته تا همکلاسی های دوران مدرسه ام. از همکارانم در ایران تا همکاران خارج از ایرانم. 

یکی از چهره های دلپذیری که در ذهنم حک شده است و اگر به گذشته برگردم تلاش می کنم که حتما باهاش دوست بشم پسر عراقی بود که سال نهم وارد مدرسه مون شد. چیز زیادی درباره اش نمی دونم. یعنی نخواستم که بدونم. آنقدر غرورهای متفاوت باهم در آن سن در من تجمیع شده بود که با همه ی اهمیتی که قلبم به موضوع نشون می داد عقلم حتی اجازه فکر کردن بهش را نداشت. حجم نگاه و سنگینی نگاهش را هنوز بعد از بیست و اندی سال، وقتی به اون سالها فکر می کنم، احساس می کنم. 

الان که پیش خودم فکر می کنم میبینم که چقدر راحت و بی دغدغه می توانستم با او دوست شوم. پسر تنهایی که یا باید به خاطر زبان مادری اش با پسر عربستانی رفیق شود و یا به خاطر زندگی کردن در ایران با بچه های بنگلادشی و پاکستانی رفاقت کند. رفاقت با این بچه ها یعنی وارد شدن به گنگ آدم های خلافکار. اون سالها در مدرسه ی مان هیچ پسر ایرانی نبود. 

می توانستم زنگ هایی که باهم کلاس داشتیم کنارش بنشینم و باهم صحبت کنیم. ولی من این نوع مکالمات و این مدل حرف زدن را حتی با دخترها بلد نبودم. نمی دونم چرا شاید هم بدونم چرا! ولی طوری تربیت شده بودم که حرف زدن زیادی را و پرس و جو کردن و سوال و جواب را به دور از ادب می دانستم.

چقدر دوست دارم آن روزها تکرار شود و من همه ی کارهای که فکر می کردم اشتباه است را انجام بدهم. همه ی تصوراتم از حرف ها و کارهای اشتباه غلط از آب در آمده است. 

باهم ,دوست ,مدرسه ,بعضی هایشان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت, بهینه سازی سایت, طراحی وب سایت, سئو کانون هنر kaleluap90 rumah تبلیغات راد حرفه اي علمی و مذهبی