و خدا نزديک است او همين واحد بالايي ما مي شيند

من رفيقم با او 
گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آيد
با هم از خويش سخن می گوييم من و او مدتها ست 
درد دلهاي فراوان داريم .

بيشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را 
چون او
کم سخن گويد و در دل ريزد ، همه ی دردش را .

گاه اگر پيش آيد 
 من برايش شعر از ، حافظ و سعدیو سهرابو فريدون خوانم .
گاه از فرط غرور ، چند بيت از غزل و شعر خودم مي خوانم 

گاه او مي رنجد از من 
اما _
 کافيست يک (( غلط کردم )) خالي ولي از روي صداقت گويم 
تا ببخشد من را .

او دلش مي گيرد ، که چرا گاه همين واحد پايينی ما 
حرمت بودن او را راحت ، زير پا مي شکنند .

يا همين خانه ی پشتی هرگز. پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند .

او ولی باز به دل ريزد و حرفي نزند .
وقتی از واحد او مي خواهم ، بروم خانه ی خود
او به من می گويد باز هم سر بزن و حالی پرس

چون غريبم اينجا !
من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را
گونه اش مي بوسم
و در آخر با اشک دستی از دور تکان مي دهم و می آيم واحد پايينی .

ليک هر وقت دلم مي گيرد 
باز در خانه ی او مهمانم
چون خدا نزديک است 
او همان واحد بالایی ماست

 

پ ن :آزرده دل ازکوی تو رفتيم  و نگفتی 

کی بود ؟؟

کجا رفت ؟؟

چرا  بود و چرا نيست ؟؟

 

 

واحد ,خانه ,همين ,واحد پايينی ,همين واحد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید انتی ویروس خرید آنتی ویروس فروش آنتی ویروس اورجینال‏ فروشگاه دانلود آموزش و خدمات بهینه سازی سایت|آموزش سئو انجمن پرتونگاران برتر ایران [ISPR] هرچی بخوای وبلاگ باران پریزاد