به تو می اندیشم. در سحرگاه و غروب
در شبانگاه که آوای نسیم می آید
در همان باغ که دیدم در روز
در همان باغ به رویای خویشم دیدم
همقدم گشتی با من ی
دست دادی مرا با گرمی 
دست در دستانت در میان همه دار و درخت 
هم قدمِ هم بودیم
گرمی دستانت در دلم می جوشید
راه را می پویید.هر قدم با من و تو
مهر تابان دلت. حیف در رویا بود
۱۳۹۸.۱۰.۰۶  ۱۸:۱۸  "یسار"

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فیلم , اهنگ , خبر , سریال شرکت مروارید پیشتازان پیام کریمان زندگی یا مردگی کافه دیزاین بورس کاغذ دیواری خرم آباد همه چی راجع به هر چیزی! Hannahwohvqq8 blogi گستره ی وب