دیشب نمی دونم چرا یهو یاد دانشگاه و دوستای اون دوره افتادم . یادش بخیر . دلم برای اون روزا تنگ شده .
یادمه یه روز برفی توی دی ماه امتحان داشتیم و منم سخت درس خونده بودم . به محض اینكه رسیدم دانشگاه گفتن به علت بارش شدید و بسته شدن راه ها تا اطلاع ثانوی یه سری از امتحانا لغو شده و كلی ضد حال خوردم چون خیلی درسشو خونده بودم . از طرفی ام بچه های دانشگاه یك شبانه روز تو نماز خونه دانشگاه مونده بودن و نمی تونستن جایی برن . خیلی خوب بود خنده ها و شوخی های اون روز . یادمه یه دختره چادر عربی سر كرده بود و بوت پاشنه دار پاش بود و تو اون برف داشت از پله ها بالا می رفت و یه پسره ام پشت سرش داشت میرفت كه یهو پسره سر میخوره و دستشو می گیره به چادر دختره هر دو با هم میان پایین . بدشانسی دختره بیچاره این بود كه چادر عربی سرش بود و به خاطر داشتن استین چادر اونم سر می خوره و كمرش بدجوری اسیب می بینه . ولی بچه های ما بجای اینكه بهشون كمك كنن ایستاده بودن و میخندیدن كلی ام مسخره بازی می كردن وقتی بهشون نزدیك شدیم دیدم پسره از خنده سرخ شده ولی دختره بیچاره از درد داشت گریه می كرد .
یادمه امتحان ترجمه شفاهی داشتیم با استاد پروانه . یه استاد سخت گیر و خشك . امتحاناشم وحشتناك بود همونطوری كه از خودش می ترسیدیم از امتحان گرفتناشم كپ می كردیم . یه دوستی داشتم اسمش بهار بود و چشمای فوق العاده زیبایی داشت و هر كی نگاهش می كرد محو زیبایی چشماش می شد . استاد امد سر كلاس ما ام از قصد بهار و نشوندیم صندلی روبروی استاد به محض اینكه استاد سلام كرد یه پنج دقیقه محو دیدن چشمای زیبای بهار شد و وقتی می خواست امتحان بگیره پسر و دختر به بهار تكست می زدیم به استاد بگو امتحان نگیره . بهارم با یه نگاه گیرا به استاد گفت . اقای دكتر امكانش هست امتحان نگیرین . استاد پروانه یه نگاه به بهار كرد یه نگاه به جمع یه خنده ریزی كرد و گفت درسته چشمات قشنگه ولی دلیل بر این نمیشه گولم بزنی . استاد نامرد امتحان و از ما گرفت ولی اخر ترم نرم بهاره شد بیست و ما همه زیر هفده یعنی اینكه اخر ترم یا وسط ترم استاد و بهار رو هم ریخته بودن و بهار برای خودش نمره های بیست و نوزده ردیف می كرد و ما ام مثل چی درس می خوندیم . ولی خب ما نمره هامون شرف داشت به نمره های بهار
استاد ,بهار ,امتحان ,دانشگاه ,چادر ,دختره ,استاد پروانه ,دختره بیچاره ,چادر عربی ,خونده بودم منبع
درباره این سایت