امشب همه رفتن خونه عمو اسی من نرفتم بعد نیم ساعت دکی زنگ زد بیا بریم، از وقتی اومد بود ندیده بودمش گفتم اوکی 

رفتیم اون جا عمو منو دیده میگه واااااای تارااااا چ عجب از تو تا حالا خونمونو دیده بودی ؟:|

حالا ده ساله ازدواج کرده خونشم رو به رو خونمون گفتم بابا عمو حالا درسته چن وقته خونتون نیومدم ولی نه در این حد دیگه :|

میگه نه ببین اصلا خونمون آشناس برات نگا اون جا آشپزخونس این جا که نشستی حاله دکورمونو دیدی قشنگه ؟ 

دیدم داره اذیت میکنه منم شروع کردم گفتم این چی ؟ این بچه خودتونه ؟D:

واااای کی به دنیا اوردینش ؟ وااااای اون خانومتونه ؟ چقدر پیر شدین خودتون چن ساله ندیدمتون :D

خلاصه مونده بود چی بگه اصلا دیگه بهم 

 

گفتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Adventure Comic همه چیز در مورد دنیای دیجیتال talataaf ثبت نام در بورس دانلود جدید دانلود کلیپ جدید خدا امتحان کد