خیلی زیاد عوض شدم، الگوهای رفتاریم همونای قبلی نیست، خودمو دوست دارم، این روزا ترس پیری داره اذیتم میکنه، علی دوباره رفته، ایندفعه منو به خاطر مریم ول کرده، میدونم که از اولش هم هیچی نبود، اصلا منو نمیخواست، ندای قلب من اشتباه بود، دنبال پول بود، مشروب، سوراخ فوری، وقتی از آب و گل در اومد و دستش به دختر رسید رفت! مث جواد، مث اون یکی علی، همشون دنبال سوراخ فوری بودن. این روزا دوباره هرزگی میکنم، دلم پیش دکتر امیر گیر کرده بود که اونم نشد، دکتر کردافشاری دارو داده که از این حس خلاص بشم، تاثیرگذاره، اما عجیب گم و گورم، یه روزایی دلم برای علی تنگ میشه، بعد که فکر میکنم اون آدم برای من توهم بوده بیخیال میشم، هادی هست تو زندگیم، اونم یه احمق تکلیف ناروشنه که خودشو تازه شناخته، گیر چیزاییه که از بچگی ریدن توو مغزش، ابوالفضل هم هست از قم، اونم یه جور دیگه خره، احساس میکنم دارم به بطالت میگذرونم وقتمو! زندگی خوب نیست من خوبم، هی به هر دری زدم برای پیدا کنم یه نفر و نشد، به درک، به تخمم که نشد، لعنت به همه! خودمو دوست دارم عمیقا! خودمو میشناسم، 

نشد، ,اونم ,خودمو ,خودمو دوست منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات تخصصی در حوزه چوب، ام دی اف و پلای وود آلوچه چت|ناز چت|چت روم|چتروم شلوغ گیم سنتر کاکتوس آکادمی زیبایی رفسنجان/موزیک آگاهی روانی زبانی شیمی اریا