از اینکه لباس ِ سفید ِ لعنتی ِ بی دوخت را روی تنم بکشم بدم می آید، لباس ِ سبزِ تیره ای به رنگ برگ های کاج میدوزم، بلندی اش تا قوزک پایم میرسد و روی آستین هایش گل های ریز ِ سفید و زرد ِ دلبری نشسته ، دور ِ یقه اش تور ِ سفید دوخته شده و زیر کمرش چین میخورد ، آنقدر چین های ریز و درشت دور ِ کمرش را گرفته اند که قابل شمارش نیستند، این چین ها را برای پنهان کردن یادهایم و همه ی حس های بودنم می خواهم، همین لباس را تنم می کنم و یک دسته گل داوودی دستم می گیرم، ادکلن مورد علاقه ام را روی سر و صورتم خالی می کنم . و اما بعدش، قشنگ ترین جایش همین جاست، دستم را می گیرم و تا هورامان رانندگی ِ دلچسبی خواهم داشت و درست همان جایی که سال ها قبل نشان گذاشته ام و به یکی از اهالی و پیر و مرشدشان و هرچه که خودشان اسمش را می گذارند گفته ام و او با لبخندی موافقتش را نشان داده بود ، همان جا  روی یک صخره، به بلندای همه ی شب های تابستان می نشینم و رها و آزاد با لباس ِ سبزم لبخند میزنم، آنقدر می نشینم تا باد مرا با خودش ببرد، ققنوس وار تمام شوم و چیزی جز برگ ِ کاج روی صخره ازم به جا نماند .
 و وفتی فهمیدم وقتش رسیده است میروم دریاچه، روی یکی از نیمکت هایش می نشینم و در آبی ِ بی نهایتش غرق می شوم . میدانم ته دریاچه یک راه ِ بی دردسر به صخره های هورامان دارد  

نشینم ,لباس ِ منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان کودکان کار پروانه ی سوخته هتل های کیش جهنم هیپ هاپ کاج موزیک