من بیشتر از تو به غم عشق دچارم
پنهان شدنت برده دل و صبر و قرارم
بعد از تو نمانده نفسی جان به تن من
یک لحظه بیا ای گُل نازم به کنارم
هم غم شده بعد از توخوراک شب وروزم
هم دوری ات انداخت ، شرر بر دل زارم
ای جان به فدای تو وفا جای جفا کن
من طاقت بی میلی معشوق ندارم
چندی ست که با چشم سیاه و مُژه ی فر
مانند اسیری به دو شمشیر شکارم
من خلق شدم تا که به دور تو بگردم
خورشید تویی ، من قَمَری روی مَدارم
منبع
درباره این سایت