در امتداد خیس درختان رسیدهای
از گِل عبورکرده به انسان رسیدهای
رویا بنفش میزند و برگ، ترشده است
از رنگ فصل ها که به باران رسیدهای
در شیب آن پیادهرویِ برگهای زرد
با هر قدم به نرگس و بستان رسیدهای
کم کم رسیدهام که بمیرم به عشق تو
وقتی تو از خیال فراوان رسیدهای
بنشین کمی که خستگی از تن بدر کنی
ای خسته کز غبار بیابان رسیدهای
آری چه مشکل است به سامان رسیدنم
میبینمت ز دور به سامان رسیدهای
من کمکم از حضور تو رفتم ولی هنوز
احساس میکنم تو به نسیان رسیدهای
یا من رسیدهام به خیالات دیدنت
یا تو به شوق آینه باران رسیدهای
من بی تو از تبسم گندم هدر شدم
آنک لبی به گوشۀ این نان رسیدهای
درباره این سایت