امروز به سوپروایزرم می گفتم، یه مدت نمیتونم باشـم میگفت باز برای چی ناز میکنی؟ اصلاً پی رو میخوای بیشتر کنیم؟ نه بیا نامه هارو ببین فهمیدن برگشتنی موسسه چقدر نامه دادن برات. 2تا تایم بده، گفتم حداقل فقط روزای زوج میتونم میگـه چرا آخه؟ گفتم خیلی خسته میشم از 2ونیم تا 5نیم باشگـاهم،بعدش بیام اینجا تا 9شب هلاک میشم . فکرکنم ویندوزش کامل پرید بابت تایمم که خودم گفتم خب مسابقه کشوری دارم باز گفت،نمی فهمم چرا هیچوقت سرتو خلوت نمیشـه خندم گرفته بود البته بیشتر اون کلافه شده بود از دستم و گفت ولی بزار صحبت می کنیم، هیچی از رفتن نگو فعلا وقتی برای اسسمنت اومد سرکلاسم دسته گلی که پسرا گرفته بودن برامو دید شوکه شد زیرزیرکی پرسید بچه ها گرفتن؟ گفتم آره گفت ترم بعدی و بعدی هاش هستی حالا حالا پس.!

جدیداً با هرکی صحبت می کنم، حس پسرهایی که حس  خدای جذابیت بودن ُدارن ، رو دارم منم از اونا که میگـن دل نبندیا من ازدواجی نیستم

حتی دیشب دایی می گفت، آره این کارهه تو صداسیما بی نظیر میشه بیشتر تلاش کن براش،مخصوصا تا دو یا سـه سال دیگـه ببین چطور شکوفا بشـه برات که باورت نمیشه اون لحظه میخواستم بگـم دایی من رفتنی ام نگو این برنامه هارو، کم کم فقط دو سال  

فکرکنم اولین چیزی که یاد گرفتم بگـم اینه "من باید برم" . فردا از مامانم می پرسم اولین لغتی که به زبون آوردم چی بوده شاید "دَدر "اولیش بوده باشه

روزی که اسممُ گذاشتید "آرزو" و "فرزند اول خانواده شدم" باید این روز هارو حدس می زدید!

 

خلـاصه اینکـه .

زندگـی هنوز قشنگی هاشُ داره! فقط بایـد چشم هامون رو به زاویـه دید قشنگی دعوت کنیم

آره

عشق بـراتون آرزومنـدم

آرزوُ(:

 

گفتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باران صدا آموزش عکاسی مرجع آموزش برنامه نویسی تخفیف دونی سایت تفریحی و سرگرمی سه سوت حرف هاي من باشد براي نگفتن..:)) بورس اینوست