نفس :
یه حس ناب داشتم آروم بودم خوشحال بودم لبخند خیلی گنده روی صورتم بود حواسم نبود توی یه دنیای دیگه سیر میکردم تا اینکه سیاوش ماشین گرفت سوار شدیم سرمو روی شونه هاش گذاشتم و لبخندم گنده تر شد ????
حدود بیست دقیقه بعد رسیدیم مدرسه دست تو دست هم رفتیم مدرسه ????
کل بچه ها با دست منو نشون میدادن اما برام مهم نبود نازی اینارو دیدم که بهم چشمک زدن خنده ام گرفته بود باهم رفتیم داخل و وارد دفتر شدیم و سیاوش یه گواهی واسه دو روز غیبتم نشون داد که غیبتم موجه بشه بعدشم من رفتم کلاس ????
منبع
درباره این سایت