زنگ تفریح بچه ها ریختن رو سرم و تند تند حرف میزدن من نمیفهمیدم ریلکس لم دادم گذاشتم به این جیغ جیغ هاشون ادامه بدن نمیدونم چقدر گذشت که با اومدن صدای سیاوش به خودم اومدم و لبخندی نشست رو لب هام این مرد چقدر دوست داشتنی بود خوشحال بودم که مال منه فقط من ؛ 

سیاوش: 

توی دفتر همه بهم تبریک میگفتن جز خانوم جهانبخش که بعد فهمیدم میخواسته نفس برای پسرش بگیره چقدر حرص خوردم و عصبانی شدم میخواستم خانوم جهانبخش بکشم به زور خودمو کنترل کردم زنگ دوم با کلاس نفس داشتم هم عصبی بودم هم خسته ولی نفس برام منبع انژری بود زنگ که خورد کیفم برداشتم رفتم و از پله ها بالا رفتم سالن شلوغ بود بیخیال گذشتم و رفتم سرکلاس وقتی وارد شدم دیدم همه دور نفس گرفتن « چخبره اونجا ؟» همه پراکنده شدن نفس با لبخند جذاب بلند شد با دیدنش همه دردهام یادم رفت و اروم شدم خستگی پرکشید جدی رفتم پشت میز و کتاب ادبیات درآوردم :« قرار بود امروز هرکس دو بیت شعر بیاره و تو کلاس بخونه و نمره بگیره دواطلب اول کیه ؟ » کلاس تو سکوت بود از ته دلم خندیدم نفس ریلکس نشسته بود و چیزی نمیگفت و در و دیوار نگاه میکرد خنده ام گرفته بود هرکسی مشغول بود گفتم : خانوم محمدی ، خانوم حیدری بفرمایید پایه تخته ‌.

خانوم ,کلاس ,چقدر ,خانوم جهانبخش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کاج موزیک تخفیف دونی پایگاه تخصصی مهندسی ایمنی و عمران معرفی کالا فروشگاهی skygsm صابون بابونه rondbaznews TelegramGroupLink لینک گروه تلگرام