زنگ اخر دینی داشتیم که مهشید خبر اورد که معلم نداریم رفته مرخصی از ذوق درحال پرواز بودم که سیاوش اومد سرکلاس مات وسط کلاس موندم با صداش به خودم اومدم « خانوم محمدی این چه وضعیه مگه اینجا مدرسه نیست سرمو پایین انداختم رفتم نشستم سرجام و تااخر کلاس سرم بالا نیاوردم اونم درس داد زنگ زد و خسته نباشید گفت و رفت من موندم و با کلی بغض تاحالا سیاوش باهام اینجوری حرف نزده بود گونه هام خیس شدن وسایلم جمع کردم و به صدا زدن های نادیا توجه نکردم و رفتم بام بلکه آروم بشم حدوددوساعت بعد رسیدم بام روی سکوی همشیگی نشستم و اروم اروم اشک ریختم وقتی به خودم اومدم هوا تاریک شده بود گوشیم درواوردم اهههه اینم که خاموش شده بلند شدم رفتم پایین اژانس گرفتم و رفتم خونه در خونه باز کردم داخل شدم که سیاوش سراسیمه دیدم رفتم جلو «سلام!» که برق از سرم پرید چشمام گرد شد اروم دستم گذاشتم روی گونه ام سوزش داشتی اما به سوزش قلبم نبود هیچی نگفتم از کنارش رد شدم و رفتم اتاقم در قفل کردم اروم پشت در نشستم قلبم درد میکرد اشگ هم ارومم نمیکرد با صدای در به خودم اومدم « نفس عزیزم در باز کن حرف بزنیم من معذرت میخوام عصبانی بودم نگرانت شدم چندبار زنگ‌زدم به گوشیت اما جواب ندادی ؟» نفس جان باز کن ! اهمیتی ندادم لباسم عوض کردم و‌رفتم حموم اومدم بیرون بدون اینکه لباس بپوشم با تن پوش حوله روی تخت دراز کشیدم احساس گرما میکردم پنجره رو باز کردم و دوتا خواب خوردم و خوابیدم

اروم ,اومدم ,سیاوش ,نشستم ,خودم اومدم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

tiffanyzmxu89 Posto ولایت فقیه موزیک سرا | دانلود آهنگ جدید عمومی معرفی کتاب نقد کتاب دانلود کتاب نویسنده فروشگاه برتر شاپ و ستگاه خودپرداز سازنده سیستم نوبت دهی فروش و نصب میز بیلیارد ۰۹۱۲۸۴۸۰۳۹۳ Jamesonssa93 netz