بر جان من اي جام، مزن داغ نهاني
از آتش آن چشم پر از دلنگراني
ويرانه كني كشور دل را و كند تنگ
دلتنگي چشمش گرهي باجستاني
از آه دلم چهره كشد در هم و از من
رو تافته چون برگ گل از باد خزاني
خواهد كشم اين جرگه به دلجويي مستان
از دست بدانديشام اگر جان برهاني
اين بد نشود گرم، مرنجان دل سردش
كز جوش مي و جام پياپي نتواني
خوش نيست كه تا جان من آكنده زخم است
از دختر رز در رگ من خون نرساني
سوگند بر آن رهزن برنا كه گريزد
گاه از منِ پيرانه و تاراج جواني
در ره نبرد از تو مگر جان شكسته
در خون جگر چون سر جايش بنشاني
آن زودشكن موي كجش بند دل ماست
اي باد، تو بر تيغ نگاهش نكشاني
چون بست نشستم در ميخانه شنيدم
از دوست، خوشا راه چپ و راست نداني
هوش از تپش باده نگيرد پر و بالي
تا دستخوش بازي و دام دگراني
منبع
درباره این سایت