میگذره اما خیلی سخت میگذره. غم رفتن بابا یه طرف رفتن ساجده هم اضافش شد. شبا وقتی به بابا فکر میکنم انگار قلبم یه جوری میشه مثل اینکه یهو ت بخوره. خیلی حال بدیه. با این قضیه ساجده چیکار کنم. خیلی دارم اذیت میشم اما به روم نمیارم که کسی نفهمه. دلم یه کنج خلوت میخواد واسه گریه. سپردم به خدا. میخوان از خدا بخوام درستش کنه. خیلی خسته ام. کاش خدا کنارم می‌نشست. میخواستم هر روز برا بابا یاسین بخونم اما نمیدونم چرا یادم میره.

نامه ای که خواهرجان پست کرده رسیده. فردا باید برم س تحویل‌ش بدم. اصلا حال ندارم زود از خواب بلند شم. دچار ضعف روحی شدم. فقدان بابا، فقدان ساجده البته از نوعی دیگر، شلوغی خونه از وسیله های ن که با اعصاب آدم بازی میکنه، گرمای هوا، و خیلی چیزا باعث شده دچار فرسایش روحی بشم.

میخوام به خودم بفهمونم من قهرمان نیستم و نیاز نیست نگران همه چیز باشم. نیاز نیست. نیاز نیست. خسته ام. خسته. خسته ی خسته. انگشتام توان نوشتن هم نداره. دستای بابا جلو چشمم میاد همش، دستای ساجده هم همینطور. همه چیز جلوی چشمم میاد. من زنده ام؟ آره زنده ام. دلم میخواد آسمون بالای سرم پیدا باشه، آسمونو ببینم ولی از اینجا هیچی جز ساختمونای لعنتی پیدا نیستن. دلم میخوادمثل قبلا  قدم بزنم زیر آسمون کویر

خیلی ,خسته ,ساجده ,میگذره ,نیاز نیست ,چشمم میاد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت محمد بخشی نمایندگی مجاز اسنوا و دوو فروشگاه اینترنتی