خوابشو دیدم

خونه بابابزرگ بودیم هممون درحال خودکشی واسه علی که نیست

چند روز ازش بی خبر بودیم و هی پیام تسلیت و پست اینستا میذاشتیم

یهو اومد

ما هم خوشحال شدیم

اول رفت با نازنین حرف زد گفت عامو من هستم چته چند روز سفر بودم ازم خبر نداشتین. راضیش کرد

بعد اومد پیش من گفت عامو چتونه. تا رسیدم اینستامو باز کردم اول پست نازنین دیدم انقدر تعجب کردم از پستی که گذاشته

فکر کردین من به این راحتی میمیرم؟ من حالا حالاها زنده هستم پاشین خودتون جمع کنین

بعد منم باش قهر کرده بودم هی بش میگفتم من بات حرف نمیزنم چرا خبر ندادی بهمون خیلی بیشعوری

گفت خطمو عوض کردم. یه شماره گرفتم فقط به نزدیکا میدم الانم به نازنین دادم بیا تو هم سیو کن

هی میخندید. از ته دلش

هی میخندید

انقدر خندید که از خواب بیدار شدم

پیرهن سفیدش هم تنش بود

 

 

نازنین منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سیراجون علی ملی کتاب وب آشنایی با مسیحیت حسابداران خبره آذربایجان آموزش مداحی namasite.ir