دارم گریه و بی قراری هایِ خاله رو می بینم.
دارم حال و روزِ آدمای دور و اطرافم رو می بینم.
محمدجواد جلو چشمامه و نگاه هایی که بهش میشه رو میبینم، چشم هایِ پر از اشک رو می بینم.
میشنوم که میگن یتیم شده.
ولی بازم نمیتونم باور کنم عمو حسین دیگه نیست، نمیتونم باور کنم دیگه قرار نیست صداشو بشنوم، نمیتونم رفتنش رو باور کنم.
همه اش منتظرم یکی بیاد بگه اینا همه اش یه خوابه، بعد بیدار شم و ببینم آره واقعا خواب بوده.
خدایا میشه خواب باشه؟

خواب ,باور ,نمیتونم ,میشه ,بینم ,خواب باشه؟ ,نمیتونم باور منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فنیکا وبلاگ شهدا کتابخانه آیت الله نجم آبادی قانون کار هر چی که بخوای اخبار سلامت ایران فلزیاب Golden Tech | گلدن تک | 09197977577