تو ذهنم داشتم برنامه فردام مرور میکردم قرار بود 4و نیم بیدارشم و یه روز خوب رو شروع کنم، یهو زنگ زدن ک برم از بچه آبجیم مراقبت کنم چون مامان باباش بچه دیگشون میخاستن ببرن دکتر تنها بود، تمام دیشب بیدار بودم، یهو ساعتای 3شب دیدم نفسم بالا نمیاد سرم سنگین شده سرفه میکنم بی رمقم فهمیدم بله منم گرفتم، 5صب به سختی بیدارشدم ک برم عدسی درست کنم براشون، داشتم پیاز ریز میکردم یهو هیچی نفهمیدم بیهوش شدم اکسیژن بدنم کم شده بود ب سختی میتونستم نفس بکشم ده دقه تو اون حالت بودم ب سختی بلند شدم و هوشیاری بدس اومد، چون کم خونیم شدیده وقتی co2زیاد باش اکسیژن خونم ب شدت میاد پایین و نتیجش بیهوش شدنه،، ب هر سختی بود عدسی رو گذاشتم و ب سختی اومدم خونمون اونجا بود ک از شدت تب و لرز نمیتونستم حرف بزنم دندونام به می‌خورد از سرما رفتم کنار بغل  مامانم خابیدم ک گرمشم ????‍♀️گرم نشدم ک نشدم اومدم تو اتاق باز سردرد اصن اوضاعی بود 7صب خاستم بیام پسر آبجیمو بیدار کنم دوباره افتادم زمین ب زور بلند شدم و بیدارش کردم و رفتم چفت بخاری اما نیم ساعت بیشتر نخوابیدم الانم از سردرد دارم میمیرم

تو تموم این مدت فقط نگران درسام بود دغدغه ن درسنامه باید بخونم باید زود خوب کنم خودمو هیچ وقت تاحالا این حس تعهد به درسام و زمانو نداشتم هیچوقت مث امروز تلاش نمیکنم برا خوب شدنم، زندگیه دیگه میچرخه و آدمارو تغییر میده منم تغییر کردم حسااابی، خوشحالم میدونم تا شب خوب میشم و شروع میکنم درسامو،

خدایا کمکم کن خیلی این روزا برام مهمه 

سختی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان علی ایده آل ، گزارش های چهار ساعته Ronabaft - تولید و عرضه انواع تترون | بالشت | روتختی - رونابافت طعم شیرین عدالت فیلم نگاه خوشحال چت