❤️❤️خراسان/ در روزهای گذشته نامهای با عنوان
«نامهای عاشقانه از دختری در عهد قاجار» در فضای مجازی دست به دست می شود.
حتی برخی محل نگهداری این نامه را در کتابخانه وزیری شهر یزد اعلام کردند
در حالی که آن نامه با مطلع«تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده
شدم تا کاغذتان برسد» بخشی از کتاب «پریدخت،مراسلات پاریس- طهران» به قلم
حامد عسکری شاعر و ترانهسرای کشورمان است که این بار دست به نثر برده و
این کتاب را در قالب ۴۰ نامه به زبان و نثر قاجار در دل یک روایت عاشقانه
نوشته است. ????????????????قشنگه????????????????
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم،
دردت به جانم،
من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لا کردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد ، همین ، بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید ، در دلمان انار پاره شد.
پریدُخت تو را بمیرد که
مَردش اسیر امنیّه چیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست ؛
کوچه به کوچه مشروطه چی ها چنان نارنج هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادی خواهی ، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم.!!!
سَیّد محمود جان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی .
عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم ، بماند که عر خودم هم درآمده.
میدانید سَیّدجان ،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص
باشد، صاحب داشته باشد،
دلِ بیصاحاب ، زود نخکش میشود،
چروک میشود،
بوی نا میگیرد،
بید میزند.
دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود،
نه شوق وَسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگم باجی،
ابروهایمان را گفت :
پاچهٔ بُز.
حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست ، چه فرق دارد،
پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛
دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند ، در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته،
بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سَیّد،
به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم
ولی به واللّه بس است،
به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به
علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید،
به یزد مراجعت فرماییدُ
به داد دل ما برسید،
تیمارش کنیدُ بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین
مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است،
درست هم هست؛
عقل داشتیم
که پیرهنتان را روی بالش
نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا
کنیم وُ بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید،
شما که عقلتان اَتّم وُ
اَکمل است،
شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید،
مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.؟؟؟
تصدّقت پری دُخت
بوسه به پیوست است.
سایت ادبی شهید رابع استهبان نامه ,عاشقانه ,شیشهٔ عطری منبع
درباره این سایت