راه می روم در خیابان هایی که بار ها و بار ها از آنها عبور کرده ام اما این بار متفاوت است عبورم .

اینبار اما دستانم خالی ست و جای خالی دستان او در دستاتم فریاد سر می دهد ؛ اینبار اما باران می بارد .

هم از آسمان می بارد و هم از چشمان من ؛ اینبار اما غم ، بند بند وجودم را دربر گرفته .

باران می بارد بر روی گونه های سرخ شده از سرمایم ، می بارد و با باران چشم های سیاهم که در سیاهی شب هنگام سیاه تر شده یکی می شوند و سیلی را روانه جاده گونه هایم می کند .

اینبار که در حال عبور از این خیابان ها هستم دستانم می لرزد ، هم از سرما ، هم از غم و هم از ترس .

در درونم بارانی دارد می بارد که توصیفش بر روی پهنه ی بیکران کاغذ لااقل برای من بس دشوار است .

دیگر در درونم باران نیست !

حالا طوفانی شده .

به مردم می نگرم که چگونه در این دوران بی تفاوت از کنار هم عبور می کنند و به یکدیگر کوچکترین توجه ی نمی کنند و هیچکس هم مرا نمی بیند .

از چشم هر کس غریبه ها برایش ناپیدا هستند .

همه غرق در دنیایی دروغین در ورای این دنیای واقعی خود را مخفی کرده و زندگی می کنند .

ولی نامش را زندگی نمی توان گذاشت .

همه در درون مکعب زندگی می کنند ، درون مکعب به دنیا میایند ، درون مکعب زندگی می کنند ، درون مکعب تماشا می کنند و درن مکعب هایی از جنس چوب می میرند .

باران می بارد ، مثل من آسمان هم شاید غمناک است ، شاید .

اما تفاوتی شگرف میان من و آسمان است که آسمان قلبی پهناور به پهنای آبی بیکران آسمان دارد اما قلب من آنقدر کوچک است که درون سینه ای کوچک در بدنی کوچک در این دنیا جا دارد .

دیگر تاب ندارم .

سرمای تیغ فلزی در دستم را که روی مچ دست دیگرم سُر می خورد را خوب احساس می کنم .

و اینبار این خون است که چون باران می بارد و جاری می شود .

و همچنان کسی مرا نمی بیند .


علیرضا حبیبی


Alireza Habibi بارد ,باران ,مکعب ,اینبار ,آسمان ,زندگی ,درون مکعب ,مکعب زندگی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فایل های کمیاب جایی برای نوشتن...تنها نوشتن ایران 360 مجری تهیه تورهای مجازی تبلیغاتی شرکت توده آزمای خاورمیانه کافه پیکس اینجا همه چی هست آپشن خودرو | گندم کار وبگاه جامع حوزه توریست