هرم ساحل
باران می نوازد
وهم و خیال
سایه ی چشمت
تو ساحل نقش بست
نقاش عاشقی دیوانه
باران نیز چنین وهم ندانست
ابرها یک چشم خیره در نقاش
چشم دگر چشمای تو
ز غم باران می خواند
ابرها موسیقی طوفان می نوازند
آخر چو این عشق نگار چشم ابرها ندیده بود دلدار
زیر باران چشم تو گریه می نواخت
ساز او باران بود
چشم ساحلی چو عسل شیرین
می دانی شهد چشمت قلب من
ای سان شاعر تنها
چشم تو و قلب من ساحل را دریا کرد
نقاش غرق در عشق
حال دریا شده بود
ساحل، عشق همین است
هرم نسازیم از این دریا
مجنون یار باران منبع
درباره این سایت