مرگِ باغ 

قدمی رنجه کن ز لطف ، تب و تابم نظاره کن
نفسی بــرســـرم بمــــــان ، نفسم را شماره کن

گل خوش آب ورنگِ من،زخزان بی خبرمباش
تن بیمـــــــارمــــن ببین ، رخ زردم نظاره کن

دل آتش گرفتــــه را ، چــه گـــذاری درانتظار
به تمـــاشای شهر ِدود ، سفــری با شراره کن

شب هجران به مـــاهتاب نکنم چشم ِخود سیاه
ز فـــروغ نگاهِ خـــود ، شب من پُرستاره کن

به امیــــدِ عنـــــایتی ، نگــــــرانم به سوی تو
به سرانگشتِ التفات ، به سوی من اشاره کن

ز لبت وعــــده ی وصال ، نتـوان داد احتمال
نشنیدم چــه گفتــه ای ، سخنت را دوباره کن

تــــــو نه آنی که یک نفس ، بنشینی کنارمن
به چه امّیـــــد گویمت ، ز حریفان کناره کن؟

به دلی همچو برگِ گل ، نتــوان کرد اعتماد
به تماشای مرگِ باغ ،دلی ازسنگِ خاره کن

گذرد تــا که شام ِتار ، من و امّیـــد و انتظار
که به دردی نیَم دچار،که توان گفت چاره کن


 محمّد قهرمان


اشعار محمد قهرمان نظاره ,تابم نظاره ,قدمی رنجه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ربات تلگرام پایگاه اطلاع رسانی دیجیتال سیستم وی دیزاین کار و مهاجرت به کانادا این نیز بگذرد javandlshop darman-show