《عشق و مولانا 》
گزیده ای از اوصاف عشق در بیان مولانا:
عرفا معتقدند که اصل همه محبت ها حضرت حق است و از اوست که محبت در همه هستي جاري و ساري مي شود. عشق، راز آفرينش و چاشني حيات و خميرمايه تصوف و سرمنشاء کارهاي خطير درعالم و اساس شور و شوق و وجد و نهايت حال عارف است که با رسيدن به کمال، به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهي مي شود.
عشق وديعه اي الهي است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وي عجين گشته و انسان پيوسته به دنبال معبود و معشوق حقيقي بوده است.
مولانا مي گويد: ناف ما بر مهر او ببريده اند/عشق او در جان ما کاريده اند
او به سبب سوز عشقي که در دل دارد پله پله مقامات را تا فنا پشت سر مي نهد تا به ملاقات معشوق حقيقي نايل آيد.
عشقي که مولانا از آن صحبت مي کند عشق حقيقي و راستين است نه عشق هاي رنگين که عاقبت به ننگ انجامد.
مولوی میگوید که عشق به هیچ روی اسیر تعریفهای عقلانی نمیشود. چون عشق وصف خداست، و عقل از وصفش قاصر است. در واقع عشق وصل است، نه وصف. برای اینکه بدانیم عشق چه است و چه نیست، باید عاشق شویم.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل مانم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت/ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
گرچه تفسیر زبان روشنگر است/ لیک عشق بیزبان زان خوشتر است
آفتاب آمد دلیل آفتاب/ گر دلیلت باید از وی رو متاب
عشق در نزد مولوی دارای اهمیتی بس عظیم است. بهطوری که بدون مبالغه میتوان ادعا کرد که تمام آثار و اشعار او حول محور عشق میچرخد؛ بنابراین جایگاهی که عشق در نزد او دارد، چیز عجیبی نیست؛ چون او بدون عشق همه چیز را بیفایده میداند.
عمر که بی عشق رفت/ هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق/ در دل و جانش پذیر
عشق چو بگشاد رخت/سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد/ هر نفس از شاخ پیر
برفستان مولانا ,معشوق ,حقيقي ,معشوق حقيقي منبع
درباره این سایت