آهای . دخترک برگشت، چه بزرگ شده بود. پس کبریتهایت کو؟ پوزخندی زد، گونه اش آتش بود، سرخ، زرد. میخواهم امشب با کبریت های تو، شهر را به آتش بکشم! دخترک نگاهی انداخت، تنم لرزید. کبریتهایم را نند، سالهاست تن میم. می خری !!!؟؟؟
داستان کوتاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایبان برقی متین فروش کولر گازی سامسونگ مرکز پاکسازی پوست و لیزر در شمال تهران بهترین سایت پایگان سیل ایرانیان - تولید کننده انواع پلمپ ها و لیبل و برچسب های امنیتی در ایران. جدیدترین مدل‌ پلمپ، برچسب و لیبل امنیتی با بهترین قیمت ارشیو شبکه اینترنتی دورنما خاله