برای مردهای کوچک نویسنده: محمود دولت آبادی طعم لبوی نیم‌گرم، هنوز روی زبان ذولقدر بود. او همین یک‌دم پیش، کنار چرخ طوافی باباسحر ایستاده، سی شاهی لبو ه و تا آخرین ریزه‌اش خورده بود و حالا داشت رو به خانه‌شان می‌رفت. از کنار سایه‌بان سنگ‌تراش‌ها گذشت و به راه هر شبه‌اش قدم توی کوچة کولی‌ها گذاشت. این کوچه اسم دیگری داشت، اما چون توی کوچه یک کاروان‌سرای قدیمی بود، و .
داستان کوتاه داستان کوتاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آنلاین ????You are My everything ???? فیلم زاده | فیلم | سریال | آهنگ راستی میدونی که.....؟ سایت تفریحی و سرگرمی طراحی سایت بلیت هواپیما