شراب خواستم
گفت : " ممنوع است "
آغوش خواستم
گفت : " ممنوع است"
بوسه خواستم
گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم
گفت: " ممنوع است "
نفس خواستم
گفت : " ممنوع است "
حالا از پس آن همه سال ديکتاتوري عاشقانه ،
با يک بطري پر از گلاب ،
آمده بر سر خاکم و به آغوش مي کشد با هر چه بوسه ،
سنگ سرد مزارم را
و
چه ناسزاوار
عکسي را که بر مزارم به يادگار مانده ،
نگاه مي کند
و در حسرت نفس هاي از دست رفته ،
به آرامي اشک مي ريزد .
ایران هنر 22 ممنوع ,خواستم ,ديکتاتوري عاشقانه منبع
درباره این سایت