تا آخرین نفس که توانی در این تن است

داغت امانتی است که همراه با من است

 

رفتی و داغ دامن من را رها نکرد

یاد تو در دل من و اشکم به دامن است

 

چون شمع ذره ذره دلم آب شد ولی

در من هنوز شعله ی امید روشن است

 

جان می سپارم و دم آخر دلم خوش است

دیدار تو مقارن این جان سپردن است

 

یک سال و نیم خواهر تو مرد و زنده شد

یک سال و نیم کار دلم غصه خوردن است

 

سنگ از مصیبت تو دلش آب می شود

دل های دشمنان تو از جنس آهن است

 

مویی که شانه بود به آن دست فاطمه

دیدم که غرق خون شده در چنگ دشمن است

 

رفتی و بین این همه نامرد و بی حیا

یک مرد هم نبود بگوید مزن زن است

 

 هادی ملک پور


رئــوفــــــــ اهـــل بــیــت شــعــر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه مجازی جهان نوین دبستان شاهد جعفر صادق میبد منبع انبساط تخیلات درهم برهم روز مرگی های توت فرنگی filebazaar سئو انواع سایت و فروش بکلینگ برای چت روم tabligat001