دانلودرمان ژالاب نوشته ناهید سلمانی

 

خلاصه:

بخشی از رمان :

موهای رویا که بلندی آن تا کمرش می رسید را کشیدم و گفتم: «حالا کی می روید؟»

رویا بافته موهایش را از دستم بیرون کشید و کش آن را سفت کرد. بعد سرش را تکان داد که یعنی: «نمی دانم» خیلی غصه می خوردیم. مخصوصا من که جز رویا دوست صمیمی دیگری نداشتم. دو ماه بود که پدر رویا برای کار به شهرستان رفته بود. حالا بعد از دو ماه دوری برگشته و گفته که کار و بارش حسابی گرفته. خانه ای هم اجاره کرده که رویا و مادرش را با خودش ببرد. فکر می کردم امسال تابستان خوبی داشته باشیم، با هم می گفتیم، می خندیدیم و حسابی شاد بودیم. ما که برای مسافرت به جایی نمی رفتیم. یعنی هیچ وقت نمی رفتیم. همیشه در خانه بودیم. مامان صدا کرد: «فیروزه! بیا آب بریز بچه را بشورم!» از رویا خداحافظی کردم و دویدم. بچه، داداش کوچکم علی بود. روزی دو – سه بار باید با آفتابه آب می ریختم تا مامان بشوردش. یک بار بدنش زخم شده و دکتر گفته بود باید بدنش را روزی چند بار با آب گرم بشوییم و پماد بزنیم تا زخم هایش خوب شود. وقتی آب می ریختم صورتم را آن طرف می گرفتم تا حالم به هم نخورد. ولی علی پاهایش را تکان می داد و کیف می کرد. مامان دائم می گفت: «بچه آرام! الان نجسم می کنی!» یک غر هم به من زد که: «فیروزه، روی دستم آب نریز، روی پای بچه بریز!»

 

ژانر اجتماعی،عاشقانه

 

تعدادصفحات:395


مهدرمان رویا ,مامان ,دانلودرمان ژالاب منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عشقولانه ها سئو تهران فرش ماشینی 1200 شانه منابع و جزوات درسی و دانشگاهی remap doctor خوشمزه ترین مزه ها انجمن علمی معلمان تربیت بدنی استان مرکزی لیبرا زندگی یا ...