واقعیتش هر قدمی که به سمت مهاجرت برمیدارم منو بیشتر دو دل میکنه. همش از خودم میپرسم اون دختر شجاعی که چند سال پیش میخواست تک و تنها از ایران بره و استقلال رو تجربه کنه کجاست؟ روحیه ی اون دخترو خیلی بیشتر دوست داشتم. خیلی نترس بود. آرزوش بود این مسیر رو تنها بره. چون فکر میکرد اینطوری دیگه هیچ کاری تو دنیا نمیمونه که نتونه انجام بده. الان ولی جاشو یه آدم به شدت محتاط گرفته. این آدم همش با خودش میگه تنها میخوام چیکار کنم؟ اگه نتونم درس بخونم و کار کنم چی؟ منبع
درباره این سایت