سوار تاکسی بین شهری شدم، میخواستم به بیرون شهر برم اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم! نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه! اما خبری از پول نبود… به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!! گفت: به قیافه اش نگاه می کنم! گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … . خدای من! من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام … فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت … خدایا ما ر و می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟ الهی و ربی من لی غیرک . www.100k.ir
حکمت و حکایت گفتم ,نبود… ,سوار ,شهری شدم، ,سوار تاکسی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کلینیک زیبایی پوست وبلاگ کیابیوتی پلی فور دی ال|Play4dl تعمیرات کولرگازی اسپلیت در شیراز واحد سنجش و ارزشیابی تحصیلی دانلود دونی eghtesadonline هر روز بیا