همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد~ ~ ~ همه شب ديده من بر فلک استاره شمرد ~ ~ ~ خوابم از ديده چنان رفت که هرگز نايد~ ~ ~ خواب من زهر فراق تو بنوشيد و بمرد~ ~ ~ چه شود گر ز ملاقات دوايي سازي ~ ~ ~ خسته اي را که دل و ديده به دست تو سپرد~ ~ ~ نه به يک بار نشايد در احسان بستن~ ~ ~ ساقي ار مي ندهي کم ز يکي جرعه درد~ ~ ~ همه انواع خوشي حق به يکي حجره نهاد~ ~ ~ هيچ کس بي تو در آن حجره ره راست نبرد~ ~ ~ گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبين~ ~ ~ آنکه کوبد در وصل تو کجا باشد خرد~ ~ ~ آستينم ز گهرهاي نهاني پر دار~ ~ ~ آستيني که بسي اشک از اين ديده سترد~ ~ ~ شحنه عشق چو افشرد کسي را شب تار~ ~ ~ ماهت اندر بر سيمينش به رحمت بفشرد~ ~ ~ دل آواره اگر از کرمت بازآيد~ ~ ~ قصه شب بود و مه و اشتر و کرد~ ~ ~ اين جمادات ز آغاز نه آبي بودند~ ~ ~ سرد سيرست جهان آمد و يک يک بفسرد~ ~ ~ خون ما در تن ما آب حياتست و خوش است~ ~ ~ چون برون آيد از جاي ببينش همه ارد~ ~ ~ مفسران آب سخن را و از آن چشمه ميار~ ~ ~ تا وي اطلس بود آن سوي و در اين جانب برد ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ حضرت عارف بالله مولانا جلال الدين بلخى(رح)


سـنـگـان وب ديده ,خواب منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

درخواست امداد خودرو توانبخشی و نگهداری سالمندان | درمان آلزایمر سایت رسمی نارین موزیک سایت خرید اینترنتی امیر فایلود البان ، تعمیرات موبایل در محل