خانم میمون اقای میمون رو صدا زد و گفت:این میمون کوچولو تنهاست.من دوست دارم اون رو به خونمون بیارم تا با بچه های ما بازی کنه.تو با این کار موافقی؟اقا میمون که پدر مهربونی بود با خوشرویی گفت:بله که موافقم؛و به میمون کوچولوم گفت:تو هم بیا با ما زندگی کن.ما سه تا بچه داریم تو هم میشی بچه ی چهارم ما.اون وقت ما یه خانواده شش نفری میشیم.چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان.میمون کوچولو خوشحال شد و گفت:چه خوب!باشه منم میام با شما زندگی می کنم و عضو خانواده شما می شم.

سه تا بچه میمون هم با دیدن میمون کو چولو ی مابسیار خوشحال شدند.اون ها میمون کوچولو رو پیش خودشون بردند و به اون اب غذا دادند ووقتی میمون کوچولو سیر شد با اون ها بازی کردو به خونشون رفت.سه تا بچه میمون به اون گفتند:خواهر کوچولو به خونه ی خودت خوش اومدی.

از اون روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادر ها و پدر و مادر جدیدش زندگی می کرد وخوشحال بودکه صاحب یه خانواده شده.اون هر روز دعا می کرد که پدر و مادرش بتونن از باغ وحش فرار کنند و پیش اون برگردند.

 

 

پایان داستان.


داستانهای کودکانه با آیسان میمون ,کوچولو ,خانواده ,زندگی ,میمون کوچولو منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مـنِ پیش از تـ❤ـو میگریت جرمنی: مرجع تخصصی مهاجرت به آلمان خانه‌ام ابری‌ست برنامه و آموزش معرفی کالا مثل تو Mahandis amandi گله از من نکن دانلود فیلم جوکر 2019 آموزشی 2020