زندگی عجب بازی هایی داره. احساس می کنم صد سال زندگی کردهام. به یاد بچگی هام میافتم که کل دغدغه ام بالا رفتن از شاخههای درخت توت جلوی خونمون بود و فکر کردن به زندگی کلاغ ها و کفترا روی شاخه های لرزون چنارا. وقتی که با یک انرژی پایان ناپذیر ظهر های داغ تابستون رو توی کوچه های غرق رخوت ظهرگاهی و بوی یاس زیر پا میگذاشتم و روزی هزاران بار سربالایی جلوی خونه رو رکاب میزدم انگار همه اینا مالِ چند سال پیشه. زندگی منبع
درباره این سایت